۱۳۹۶ آبان ۲۰, شنبه

سُکولاریزاسیون


سکولاریسم و دولت (1)
روشنگری امیدبخش و مقایسه جهانی
Secularism and the state:Towards calrity and global comparison

بندرت شاهد بوده ایم جامعهء سیاسی ایرانی درنگی کوتاه پیرامون مقولهء سکولاریزاسیون کرده باشد. آنچه که تاکنون مطرح شده؛ بحث در خصوص مفهوم سکولاریسم و روند پیدایش تاریخی جنبش سکولار دمکراسی در درازای تاریخ بوده است. در صورتیکه سکولاریزاسیون و مسئله چگونگی ایجاد یک جامعه سکولار در مقابله با بنیادگرایی دینی و سُلطه حکومتهای ایدئولوژیک، از اهمیت چندانی همچون مقوله سکولاریسم برخوردار نبوده. سکولاریزاسیون در واقع آن روند تغییرات اجتماعی و مسئولیتهای سیاسی دولت سکولار است که به نیابت از حکومت سکولار تلاش میورزد با بکار گیری ابزارهای دمکراتیک و مدرن دولتی، جامعهء را در همهء عرصه ها بویژه در حوزه های فرهنگ و آموزش و پروش سکولاریزه کند. پس نتیجه میگیریم آنچه که برای جنبش سکولار دمکراسی نیز میبایست در الویت قرار گیرد، گفتمانِ سکولاریزاسیون و چگونگی رسیدن به جامعه ای سکولار و دمکراتیک است تا بگونه ای نیز درستی درک ما از مفهوم سکولاریسم آشکارتر گردد. از این رو برای ورود به این گفتمان نوین، یعنی بحث پیرامون سکولاریزاسیون، قصد دارم شما را به حوزهِ مباحثی که خانم نیکی کدی1 در سال 1997 در نشر «نیو لفت ریوییو»2 در ارتباط با تجارب عملی چندین کشور در خصوص پیشبرد سکولاریسم انجام داده اند، وارد کنم. امید است ترجمهء مقاله ایشان در چند شماره که پیش مقدمه ای است برای ورود به گفتمان سکولاریزاسیون، محکی باشد بر درستی و یا کج فهمی ما از مفهوم سکولاریسم که بالاخره چگونه میشود به یک جامعه مُدرن، آزاد و سکولار دست یافت.   

کوروش اعتمادی
12 نوامبر 2017
koroush_etemadi@hotmail.com




****
مرزی نامحسوس میان سکولاریسم و لائیسیته

گفتگو پیرامون سکولاریزاسیون در دوران معاصر، بیشتر مبتنی است بر کار جمعی جامعه شناسان و تاریخ نگارانی که اغلب آنها بریتانیایی هستند. آنها پیشتر به این نکته که چه چیز پایاننامه پروسهء سکولاریزاسیون است، اشاره میکنند. گفته میشود؛ ارتباط مُدرنیزاسیون با سکولاریزاسیون، و یا به طور کلی پروسهء سکولاریزاسیون، در درجه اول از طریق کاهش تعدادِ عضویت ها در کلیسا و فروکش کردن میزان باورهای مذهبی مردم تعریف میشود. در بسیاری از این مباحث، سکولاریزاسیون بطور انحصاری به تغییرات اقتصاد اجتماعی محدود میشود، تا توجه به مرجعت دولت، ایده ها و یا جنبش های سیاسی. مادامیکه در طول زمان اصلاح این تئوریها انجام میگیرد، یک تعریف جدید با حفظ ویژگیهای ضروری نشان میدهد؛ هسته مرکزی تئوری سکولاریزاسیون، برنامه پژوهشی است همراه با فرم توضیحی که مدعی است؛ اهمیت اجتماعی دین با سه عملکرد برجسته در عصر مُدرنیزاسیون کاهش یافته است؛ 1) تمایزات اجتماعی 2) اجتماعی شدن 3) و پروسهء عقلانی شدن. این فاکتورها بعدها پس از شرح مفصل شامل سه تغییر اجتماعی بجای تغییر در ایده ها، جنبش های اجتماعی یا دولت میباشند. هواداران تئوریهای سکولاریزاسیون همچنان تمایل دارند پیشرفتِ فرایند این راه را مشاهده کنند؛ که جوامع و شهروندان آن بیشتر سکولار خواهند شد تا مُدرن. این نوشته، در مقابل، معتقد است اکثر مشاهدات اجتماعی، و نه سیاسی، نمیتوانند باندازه کافی سکولاریزاسیون را توضیح دهند. بهمانگونه که این مشاهدات نمیتوانند افزونی جنبش ها و ایده های ضد سکولاریسم در دهه های اخیر در بسیاری از بخش های جهان را شرح دهند.

تئوریهای سکولاریزاسیون بشدت بر بریتانیا بزرگ و اروپای غربی متمرکز است. استثناء هواداران امریکایی پدیده هایی چون تعدد کلیساها و اقوام، یا ظاهر آموزشی طبیعت سکولار کلیسا آمریکایی را تأیید میکنند. هیچ مسیحی و یا جهان غرب، بطور عام، از این گفتگو حذف نمیشوند.

تحقق سکولاریزاسیون، همانگونه که نشان داده شده است، بیشتر تحت تأثیر اقدامات دولت تا نهادهای مستقل اجتماعی است، و گاه روند سکولاریزاسیون بطور چشمگیری نتیجه معکوس خواهد داشت. تزهای اصلی سکولاریزاسیون، حتی اصلاحی آن، تمایل دارند که مشاهده کنند؛ سکولاریزاسیون یک خیابان یک طرفه است. بطوریکه تجدید حیات دین در امریکا و یا هر جایی دیگر یا به این دور بی توجه هستند و یا آنرا نادیده میگیرند. بر خلاف این گفتار قدیمی؛ «یک نظریه ممکن را وقتی من خواهم دید که به آن باور داشته باشم.»

طبیعت اجتماعی سکولاریسم

در حالِ حاضر نمیتوان نتیجه گیری تئورهای سکولاریزاسیون را به چالش کشید، در حالیکه دریافته ایم محدوده درک سکولاریزاسیون و سکولاریسم مبتنی است بر فروکش کردنِ باورهای دینی مردم و کاهش تعداد عضوهای کلیساها. تئوری سکولاریزاسیون خط دیدگاه تئوری پیشرفت مُدرنیزاسیون را قطع میکند که این در واقع یک زیر مجموعه از رویکرد تئوریک است، اگرچه این حقیقتِ بزرگی است؛ سکولاریزاسیون اجتماعی همراه است با تحولات مُدرنیزاسیون. تئوری غیر دیالکتیکی که نیروهای مخالف یکدیگر را ببازی میگیرند. به دشواری میتوان شمارش نیروهای دفاعی نسبت به این چشم انداز را برشمارد، از جمله این واقعیت که سیاست های سکولارِ دولت اغلب موجب فزونی عکس العمل های ضد سکولاریسم میشود، بویژه در بین گروهها و طبقات اصلی جامعه. در دهه های اخیر، مُدرنیزاسیون با شتابی سریع، صرفاٌ به پیشرفت سکولاریسم کمک نکرد بلکه موجب برانگیخته شدن تمایلات اکثریت مخالفین سکولاریسم شد، بویژه در کشورهائیکه که جنبش های بنیادگرایی در حال پیشرفت میباشند.

 همچنان برایان. ر. ویلسونکاشف تئوری های سکولاریزاسیون به کسانی اشاره میکند که در رابطه با سکولاریسم توجه شان به نوسانات تعداد عضوهای کلیسا میباشد که موضوع مطالعات آنها مسیحیت و ایده آنها سکولاریزاسیون بعنوان یکی از این مفاهیم است. به این موضوع میتوان کشورهای مسیحی چون فرانسه و ایتالیا را اضافه کرد که بندرت در یک چنین پژوهشی از آنها نام برده میشود.

ممکن است کسی با این جامعه شناسان هم عقیده باشند که مُدرنیزاسیون و زیر مجموعه های آن؛ شهرنشینی، مهاجرت، و صنعتی شدن در غرب همراه با تضعیف باورها و نهادهای دینی بوده است. امّا ممکن است ما نیروهای دیگر مُدرنیزاسیون را بیابیم که در ارتباط با سکولاریزاسیون میباشند، از جمله با فاکتورهای فرهنگی، رشد سواد و تحصیلات عمومی، و ظهور مدلهای جدید مواد خواندن و سرگرمی.

بیشتر این علت کوچکی است که میاندیشد میزان تعداد عضوهای کلیسا و یا درجه باورهای دینی مردم، اقدامات کافی برای درجه رشد سکولاریزاسیون است. رفتار و منش سکولار، دیگر کاراکتر بسیاری از اعضای کلیسا و باورها میباشند. در بسیاری از جوامع، مُدرنیزاسیون دو فرهنگ اصلی را در هر دین تولید میکند، که تقریباً  یکی از آنها سکولار و دیگری باورمندان مؤمنی هستند که در بسیاری از مناطق عکس العمل هایی علیه سکولار های ملی گرا و قوانین سکولار از خود بروز میدهند. این نوع برخوردها بویژه در امریکا، در برخی از کشورهای کمونیست سابق، و برخی کشورهای غیر غربی یک واکنش دینی است که مفهوم سیاسی دارد.

یک روند متفاوت در مطالعه علمی سکولاریزاسیون و سکولاریسم نقش التهاب آمیز نویسندگان روشنفکری همانند لاک 3، میلتون4، ولتر5 ، جفرسون6 و دیگران است. مشاهدات آنها صرفا ًجنبه های جامعه شناسی دارند، ولی در واقعیت شامل چند چشم انداز است که نقش سیاست و دولت را در عرصه سکولاریزاسیون و گسترش سکولاریسم درک میکنند.

سکولاریسم و دولت

مادامیکه بطور معمول واژه «سکولاریزاسیون» برای تغییرات روند اجتماعی استفاده میشود و واژه «سکولار»، در ابعادی وسیع، کاربرد سیاست اجرایی دولت را دارد؛ پس نتیجه میگیریم هر دو واژه عمیقاً و دیالکتیک وار به روندی که تحت پوشش تئوریهای سکولاریزاسیون میباشند ارجاع داده میشوند. یک جامعهء شهروندی سکولار مشوق یک دولت سکولار است، و دولتهای سکولار همچنین مشوق سکولاریزاسیون عمومی هستند بویژه در حوزهِ مدارس و آموزش و پرورش. برخی نظرات در خصوص سکولاریزاسیون دولت و سیاست نیازمند هستند تا سکولاریزاسیون اجتماعی را درک کنند.

هیچ دولتی امروز نه بطور کامل سکولار است و نه غیر سکولار. یک دولت قدرتمند با اتکاء به اقتصاد مدرن نیازمند آن میباشد در حوزه های معینی از جمله آموزش و پرورش عمومی، قوانین مدنی، رفاه اجتماعی بیشتر از گذشته کنترل قابل توجهی را داشته باشد. میزانِ اهمیت سکولاریزاسیون یک ضرورت همزمانی جهان مُدرن صنعتی است. همچنانان که بنیادگران در ایران بفوریت یک سری روشها و قوانین اصلی سکولار را تصویب کردند، و خمینی در یک برداشت سکولاری از دین، بویژه در فرمان شگفت انگیزاش در سال 1988 اظهار داشت؛ تعهدات قرآنی، همچون دعاهای روزانه، میتوانند روش راهبردی کار دولت بحساب آیند. سکولاریزاسیون، حتی در اندازه های ساده، در هیچ دولت بنیادگرا اتفاق نخواهد افتاد که قصد دارد قدرت را در دستهای خود نگهدارد. با یک مخالفت جدی، هیچ دولتی سکولار نمیگردد مادامیکه دولت از دین جدا نگردد و یا کنترل دولت بر دین اعمال نگردد (جدایی دین از دولت و یا کنترل دولت بر نهاد دین کاملاً مطلق نیست).

در حال حاضر دو تعریفِ کنترل دین از سوی دولت و جدایی دین از دولت چندان موارد برجسته ای نیستند. بسادگی برای بسیاری از غربیان مفهوم «سکولار» همان جدایی کلیسا از دولت معنا میشود، فرمولی که آمریکائیان هم از آن استفاده میکنند. سکولارها در این تعریف کسانی هستند که به جدایی دین از دولت باور دارند و بدین خاطر است که باورهای دینی آنها بیشتر جنبه خصوصی مییابند. این جمله بندی ایده مشترک امریکائیان است، و امریکائیان ممکن است نسبت به اکثریت کشورهای غربی نسبت به این موضوع بسته تر باشند، امّا آنها میتوانند این را مورد توجه داشته باشند؛ این جدایی هیچ آسیبی به دین نمیزند ولی اجازه رویش سکت ها و کلیسا های مسیحی و غیر مسیحی را میدهد. حتی مسئله ای نیست که این فرمول چگونه مورد دقت قرار گیرد، ممکن است شرح کافی از حقیقت نباشد که در اغلب کشورهای سکولارغربی قضاوت میشود؛ کلیسا و دولت کاملاً از یکدیگر جدا هستند و معمولا روابط مهمی را دارند، یا نه روابط دولت-کلیسا بنفع استیلای فردی یا حاکمیت دین تمام میگردد (برای اهداف اختصاری، واژه «کلیسا» به مفهوم انستیتوهای سازمان یافته دینی است، و واژه «دولت» به انواع دولتهای محلی، استانی و مرکزی اطلاق میشود). بطور نمونه، در آلمان و اسپانیا، دولت مالیات های دینی را که برای دفاع از کلیساها استفاده میشود جمع آوری میکند، در فرانسه دولت این کشور به کلیسا و مسجد کمک میکند، و در بریتانیای بزرگ درآنجا یک نهاد دینی مستقر است، و دولت به انواع فرمهای تحصیلات دینی کمک میکند.

از سال 1962 دادگاه عالی امریکا در مخالفت با دعا کردن در مدارس کشور، همانند بسیار از کشورهای سکولار غربی، تصمیم میگیرد. اگر چه دولت بطور غیر مستقیم از شبکه وسیعی از مدارس و انستیتوهای متعلق به کلیسا بوسیله معافیت از پرداخت مالیات  و همچنین با پرداختن یارانه های خاصِ غیرمستقیم به  سازمانهای غیرانتفاعی حمایت میکرد. ولی بنظر نمیرسد با توجه به عقب نشینی ها مالی و اقتصادی دولت آمریکا نسبت به مراکز دین، جدایی کلیسا از دولت با دقت اجراء میشد؛ بطور نمونه، دعا خواندن در مدارس هنوز بطور گسترده در برخی از مناطق امریکا انجام میگیرد، علیرغم اینکه گفته میشود این رفتارها غیرقانونی هستند. در سال 1997 دادگاه عالی بر خلاف تصمیم دادگاه عالی سابق، منادی سیاست کمتر سختگیرانه علیه جدایی کلیسا از دولت میباشد، وقتی که اعلام میدارد معلمین مدارس عام المنفعه (همگانی) میتوانند در کلاسهای مخصوص مدارس ویژه تدریس کنند (بنظر میرسد در سال 1997 یک دادگاه عالی بظاهر مخالف دین بیشتردر مفهوم دین-دولت محدود میشود). موضوع دیگر در رابطه با دولت-کلیسا - چه در سطح دولتی و چه در سطح فدرالی - توزیع کوپن یارانه دولتی برای بچه های فقیری که اغلب به مدارس دینی میرفتند. یک همچنین اهدایی از سوی دادگاه ایالتی ویسکانسن 8 بعنوان تصمیمی بر خلاف قانون اساسی مورد تجدید نظر قرار گرفت، امّا کوپن همچنان بر جای خود باقی ماند. در امریکا، و تا میزانی در جای دیگر، پیشنهاد دولت-مدرسه یک معضل مرکزی بر سر راه استقرار سکولاریسم محسوب میشود، و خطوط پذیرش و یا مخالفت با آن یا سئوالات دیگر، در جدالِ پایان ناپذیری ادامه دارد.

با توجه به ابهامی که درباره درک جدایی کلیسا از دولت وجود دارد، بخصوص وقتی که ایده آل با وضعیت های واقعی مقایسه میگردد، مشاهده میشود چند درخواست نامه عملی در خصوص سکولاریسم وجود دارد، چیزی که کاملاً خلاف ایده آل جدایی دولت از کلیسا میباشد؛ یعنی درخواست کنترل بیشتر کلیسا (مراکز دین) توسط دولت. این درخواست بروشنی در برخی از کشورهای غیر اروپایی تجربه شدند؛ بطور نمونه در ترکیه مُدرن، ایران پهلوی، تونس بورقیبه و مصر دوران ناصر. در این کشورها انستیتوهای قدرتمند دینی که رسماً قانون، آموزش و رفاه اجتماعی را کنترل میکردند، بوسیله دولت و توسط همان انستیتوها بشدت تحت کنترل قرار میگیرند تا مُدرنیت و مرکزگرایی قدرت دولتی بیشتر از گذشته تقویت شود. مشاهده میشود یک کنترل متمرکز دولتی بر انستیتوهای دینی در این کشورها بسیار با اهمیت تر از آنچه که در غرب معمول بوده اعمال میشود. همراه با کمک دولت مُدرن که کنترل سیستم آموزشی را دراختیار گرفته و همچنین با تصویب قوانین جدید، فعالیتهای کلیسا در مسیرهای دیگری برنامه ریزی میشوند. قابل توجه است بخصوص در پشت پردهِ قدرت دولتهای اروپایی، صاحبین قدرت میخواستند بوسیله مُدل کنترل دولت غربی و دستکاری در ساختارهای دین و کلیسا به سکولاریسم دست یابند. اغلب هم اشاره نمیشود که کشورهای کمونیستی دارای نظامهای سیاسی سکولار بودند، چرا که کنترل دولتی بر کلیساها کاملاً  سخت و آشکار میبود و در طرح این نکته کوچک که بین کمونیست و ترکیه «سکولار» آتاتورک که فشار بیشتری برای تغییر دین و مراسم مجاز دینی اعمال میشد، در روش، تفاوتی وجود نداشت. در همین رابطه روشن نیست کشورهایی که کنترل دولتی کمتری بر کلیساها دارند با کشورهایی که کنترل گسترده تری بر کلیساها دارند، میشود آنها را سکولار نامید.

پدیده های موجودِ سکولار و غیر سکولار، پیوسته و تداوم یافته، همچون رفتار در باور انسان، با وجود اینکه در قلمرو باور واقعی است اعتقادی ندارد که دین و سیاست میبایست با یکدیگر ترکیب بشوند، در صورتیکه در سویی دیگر باوری وجود دارد که اعلام میدارد؛ دین و سیاست میبایست با یکدیگر درهم آمیخته شوند. این آخری بیشتر به «بنیادگرایان» منتصب میشود. بسیاری از سکولارها با تعهدات ایدئوژیکی و سیاسی، همچون ضد سکولارها میاندیشند و عمل میکنند. در واقع سکولاریسم بعنوان یک ایدئولوژی معرفی میشود، و این سکولارها با ایدئولوژی باب روز سُلوک میکنند.

منابع :

[1] Nikki R. Keddie
2 New left review, 1997-London
3 Bryan R. Wilson
4 Locke
5 Milton
6 Voltaire
7 Jefferson
8 Wisconsin

برگرفتە از  وبلاگ فرهنگ و سیاست

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر