۱۳۹۶ بهمن ۱۲, پنجشنبه

جنبش اخیر و آینده کشور

مصاحبه سایت به پیش با مصطفی مدنی



من می گویم، نگذاریم سرنوشت ایران به خیابان سپرده شود. این به معنای دوری جستن از خیزش های خیابانی نیست. بلکه بعکس حمایت و همراهی با آن است. فقط با دخالت در این خیزش ها می توان تأثیر گذار بود و به تشکل و سازماندهی آن یاری رسانید. اینکه امروزه در رویای انسانهای خسته از نظام دینی، چه جریاناتی بیشترین توهم را برانگیخته اند، چندان دشوار نیست.

سوال- برچه زمینه هائی و چرا مردم یکباره در شهرهای مختلف کشورمان برانگیخته شده اند؟

وقتی صحبت از زمینه ها و بستر خیزش های اخیر می شود، همه نگاه ها بلا استثنأ متوجه کارنامه چهل ساله جمهوری اسلامی می گردد. حکومتی که علی رغم درآمدهای عظیم نفتی، یک اقتصاد شدیدا بیمار برجای گذاشته و فقر و بیکاری را در اعماق جامعه گسترش داده است. به این اوضاع وخیم اقتصادی، رفتار عمومی حکومت نیز اضافه می شود. مثل بی عدالتی، تبعیض و تحقیر و بی حقوقی مفرط شهروندان و زورگوئی و فساد و دزدی های سرسام آور که هیچکس در این نظام پاسخگوی آنها نیست. اینها همگی دست به دست هم داده نارضایتی و خشم عمومی را بر می انگیزند و زمینه اعتراضات را فراهم می کنند.


سوال- اینطور که شما می گوئید همه این عوامل از نخست با جمهوری اسلامی بوده پس چرا حالا یکباره به چنین خیزشی تبدیل شده است؟



سوال جالبی ست. بله این مشکلات بوده و در کنارش اعتراضات پراکنده بسیاری هم وجود داشته. آنچه من برشمردم، زمینه ها هستند. علت اصلی ولی نیستند. اینکه یکباره و با چنین شتابی به یک خیزش سراسری تبدیل شده، علت را باید در اوضاع سیاسی کشور جستجو کرد.

جناح دولت علت را جرقه ای می داند که امام جمعه مشهد زده است. عده ای از طرفداران دولت، تشریح شاخص های بودجه در مجلس توسط رئیس جمهور را علت لبریز شدن خشم مردم معرفی می کنند. به نظر من نه آن «جرقه» کافی بود و نه نمایان شدن سهم هنگفت بودجه کشور در خدمت دستگاه مذهب و ولایت برای کسی تازگی داشت.


علت اصلی را، من در واکنش عقل سلیم جامعه نسبت به مخرج مشترک دولت احمدی نژاد و حسن روحانی می بینم. پرش از دو سکوی متفاوت، با دو گفتمان مغایر، در روح و روان جامعه همانند دوقطب الکتریسیته عمل کردند. محصول مشترک این دو نوع کارکرد، جامعه را به خود آورد که هیچ فریادرسی در کار نیست. موضوع روشن تر می شود اگر دوره های اصلی در حیات جمهوری اسلامی را کوتاه مرور کنیم.


ده ساله اول نظام اسلامی، جنگ بود و کم خواهی و چشم اغماض به حکومت. دهه دوم وعده وعیدهای هاشمی رفسنجانی و چشم داشت به «سازندگی» او که همراه با پایگاه وسیع توده ای، اجازه نمی داده است اعتراضات کارگری از محدوده کارخانه ها فراتر برود و شورش های اعتراضی حالت سراسری پیدا کند. همانطور که در این دو دهه، شورش افسریه و اسلام شهر به همین مناطق محدود شد.


دهه سوم دوران خاتمی بود. اعتراضات سراسری در شکل اثباتی روی صندوق آرأ متمرکز گشت و رآی نه به رهبر نظام در رأی آری به خاتمی تجلی پیدا کرد. انتظار از خاتمی، نخست وجود نداشت. اما موجی که در این انتخابات ایجاد شد و جوی که در همراهی با اصلاح طلبان دولتی فراهم آمد، انتظارات از خاتمی را بالا برد و امید ایجاد کرد. مردم بتدریج آموختند که علی رغم جلوداری شورای نگهبان می توانند از طریق انتخابات، حرف خود را بزنند. خاتمی اما نتوانست پاسخگوی خواستهای مردم باشد. پایان دوره او همراه بود با سرخوردگی مردم و موج انفعال نسبت به حکومت.


دهه چهارم، دهه پوپولیسم احمدی نژادی بود. او روی این انفعال سوار شد. خرافه پرستی و سیاست زدائی از توده ها را روش اصلی کار خود قرار داد. با پول ریختن در خانه ها از کیسه دولت و خیرات سیب زمینی و آبگوشت خوردن با روستائیان در دل فرودستان شهری و روستائی نفوذ کرد. در جنبش هشتاد وهشت این قشر اجتماعی اگر در کنار احمدی نژاد نایستاد، ولی در مقابل این جنبش ایستاد. وقتی او رفت و روحانی آمد، تازه مردم فهمیدند چه ضرر و زیان هنگفتی از دزدی های نجومی دولت او، نصیب کشور شده، تورم و گرانی به کجا رسیده و تا چه اندازه نیروهای مولده کشور ساقط گشته اند.


دوره اول حسن روحانی فقط به پرده برداری از نهنگ پول خوار دولت احمدی نژاد گذشت و مائده های زمینی از موفقیت برجام! آغاز دوره دوم، دوره پایان تمامی انتظارات از دولت روحانی بود. در دوره دوم انتخابات، شگرد حسن روحانی برای جذب و جلب آرأ مردم، آنچنان بر ضد خود او تبدیل شد که اگر خوب «نظر» کنیم می توانیم برشی از آن در همین خیزش های اخیر ببینیم.


روحانی بی آنکه خود بخواهد، آخرین تیر امید مردم را به هوا رها کرد. او برای جلب آرأ در انتخابات، فقط وعده نداده بود. فقط انتظار ایجاد نکرده بود. بلکه مهمتراز اینها، به عکس احمدی نژاد «مقلد» ولی فقیه، در مناظره ها و کوتاه پس از آن، قدرت نشان داده و به مردم گفته بود، برجام تنها یک مسئله هسته ای نیست. «برجام» های دوم و سوم و چهارمی هم در راه است و به خانه های شما نیز راه می یابد.


در چشم بهم زدنی این باد خوابید و آن نشان ها، آخر شد. او هیأت وزیرانی راهی ستاد دولت کرد که احمدی نژاد نکرده بود. چنان عقب نشینی بخرج داد که احمدی نژاد روسفید درآمد. روحانی اگر نقش بدیل احمدی نژاد به خود نمی گرفت، اگر آرام می آمد و متعارف عقب نشینی می کرد، شاید در جامعه تنش ایجاد نمی شد. اما چرخش این چنینی او همانند اثر رعد بر سبزه زار، انرژی آزاد کرد و به مردم فهماند که دیگر هیچ امیدی به هیچ تغییری در این نظام نباید داشت. برای مردم مهم این شد که، وقتی روحانی نتواند، کس دیگری در این حکومت نمی تواند!


به این ترتیب این آخرین لنگر حکومت بود که از میان مردم کنده شد و به ریزش یکباره بسیاری از طرفداران نظام انجامید. این ناامیدی بر بستر آن نارضایتی همگانی، به خیزش های سراسری ای منجر گشت که نمونه آنرا در حیات جمهوری اسلامی ندیده بودیم.

سوال- چه اقشار و گروه هائی و با چه نسبت در این خیزش شرکت دارند و چه خواسته هائی را دنبال می کنند؟


آنگونه که شواهد نشان می دهد، شرکت کنندگان در تظاهرات، اکثر جوانان و از اقشار زیر متوسط و کم درآمد جامعه بوده اند. مصیبت برای جمهوری اسلامی اینستکه بخشی از این اقشارهمان نیروهائی بودند که پایه های نظام اسلامی را ساخته اند. مهمتر ولی اینستکه تظاهرکنندگان از همیاری و حمایت معنوی کل جامعه برخوردار بوده اند. این همیاری در انتخاب شعارهائی که با سرعت از درخواستهای اقتصادی به سیاسی تبدیل شده خود را نشان می دهد. خصلت سیاسی شعارها که عمدتا ساختارشکنانه است نشانه آگاهی جامعه به این حقیقت را می رساند که تا نظام اسلامی برقرار باشد، در بر همین پاشنه می چرخد.

سوال- چه خطراتی این خیزش ها را تهدید می کند؟


اول اینکه بدون سازماندهی معیین می تواند در مواردی غلیان پیدا کند و و در برخورد با سرکوب حکومت به خشونت کشیده شود. این یک از بزرگترین خطرها برای این جنبش است. چون به حکومت مستمسک می دهد که هرچه شدیدتر آنرا سرکوب کند. خطر دیگر، دخالت خارجی و ایجاد زمینه های جنگ داخلی و سوریه ای شدن ایران است. به این مسئله جریانات افراطی می توانند دامن بزنند و تشویق کننده دخالت نظامی خارجی شوند. این خطر البته در شرایط داخلی و منطقه ای ایران بسیار ضعیف است. خطر سوریه ای شدن را بیشتر برای خنثی کردن این جنبش مطرح می کنند. چنین خطری واقعی نیست. چون هرگونه دخالت نظامی خارجی تنها با مجوز سازمان ملل متحد می تواند متحقق شود.


خطر بزرگتر اما جنبه فقط سلبی یا نفی این نوع جنبش ها در فقدان سازماندهی های مدنی و سیاسی ست. بدون سازماندهی حزبی و هدایت دمکراتیک، این خیزش ها در بهترین حالت می توانند آتش بیار انقلابی دیگر و برآمد خمینی دیگری شوند. چه کسی و کدام حزب سیاسی اپوزیسیون می تواند تضمین کند این جنبش ها بدون نهادینه شدن حزبیت در کشور، به این یا آن نیروی اقتدارگرا توهم پیدا نکند؟ متاسفانه چپ رادیکال خارج از کشور، علی رغم شناختی که از توان بسیج حزبی خویش دارد، هرگز به این نمی اندیشد که به فرض اگر همین امروز شعار «سرنگونی» او متحقق شود، چه نیروئی و چرا بر جنبش مردم تسلط پیدا خواهد کرد و نقش او جز یاری به این استیلا، چه خواهد بود!

سوال- چگونه می توان این خطرات را کاهش داد؟



من می گویم، نگذاریم سرنوشت ایران به خیابان سپرده شود. این به معنای دوری جستن از خیزش های خیابانی نیست. بلکه بعکس حمایت و همراهی با آن است. فقط با دخالت در این خیزش ها می توان تأثیر گذار بود و به تشکل و سازماندهی آن یاری رسانید. اینکه امروزه در رویای انسانهای خسته از نظام دینی، چه جریاناتی بیشترین توهم را برانگیخته اند، چندان دشوار نیست. بهشت آنها شرایط بی حزبی امروز ایران است. چند دسته گی و افتراق نیروهای چپ و آزادی خواه کشور است. ضعف و فقدان تشکلهای صنفی، سندیکائی و مدنی ست.



برای اینکه جنبش آزادی خواهانه کشور از این خطر مصون بماند، باید در درجه اول خود را متشکل کند. این امر ارادی نیست و یکباره بدست نمی آید. همراهی و مشارکت در این خیزش ها، زمینه برای سازمان یابی خود نیروهای سیاسی نیز هست. شما ببینید وقتی در داخل کشور حرکتی صورت می گیرد، خارج از کشور هم فعال می شود. و وقتی در داخل خبری نیست، اینجا همه چیز به سردی می گراید. پس خود این حرکت بهترین زمینه است برای فعالیت حزبی.

سوال- اپوزیسیون چه باید بکند؟ از مواضع مختلف اپوزیسیون چه بر می آید؟



اپوریسیون برای دخالت موثر قبل از هر چیز نیازمند اتحاد و همبستگی برای دست یافتن به یک اجماع عمومی است. متاسفانه قطب بندی های متعدد سیاسی مانع از هرگونه آمادگی برای یک اتحاد بزرگ است. ما هنوز با الفبای دمکراسی مشکل داریم و از این تجربه بی بهره مانده ایم که ارزشهای مشترک را فدای اختلاف هایمان نکنیم. این اپوزیسیون تا به نتیجه نرسد که وجود اختلاف سیاسی لازمه رشد فعالیت حزبی ست، هرگز نمی تواند یک گام بسوی اتحاد و همبستگی بردارد.



به قولی اساس دمکراسی بر این نهفته است که می تواند دیدگاه های سیاسی مختلف را زیر یک چتر گرد بیآورد و آنچنان تصمیماتی بگیرد که برای همه دیدگاهها قابل پذیرش باشد.

سوال- از مواضع حکومت چه برمیاید؟ چه می خواهد بکند؟ آیا می تواند این خواستها را راهجوئی کند و رضایت معترضین را جلب نماید؟



همه چیز شدنی ست منتها با این ساختار سیاسی قطعا نه! چون تمامی بلایا از ذات خود حکومت مذهبی بر می خیزد. بنای این حکومت بر خود کامگی است.سران حکومت افتخار خویش می دانند که «حکومت مطلقه» هستند. یعنی نظامی که بر تبعیت مطلق و اقتدار مطلق استوار است. یک حکومت قرون وسطائی تمام عیار را می ماند.



از نظر تمامی جامعه شناسان ، این نوع حکومت در عصری که ما بسر می بریم بصورت گریز ناپذیر، منشأ فساد و تباهی ست. درختی ست که میوه تلخ به بار می آورد. عامل دزدی و فساد نمی تواند، خود فساد را از بین ببرد. وجود اولیگارشی های اقتصادی سیاسی وقطب بندی های گوناگون در این حکومت و ضرورت وجود یک رهبر بالای سر اینها اصلا تصادفی نیست. رهبر اینجا شاخص تنظیم محدوده هاست و پیوند اولیگارشی ها را در مواقع ضرور حفظ می کند. اگر از خودی ها کسی بخواهد خارج ار دایره پا بگذارد و تبعیت نداشته باشد، به علنی کردن پرونده های دزدی اش تهدید می کنند. خیلی ها به مردن خامنه ای دل خوش کرده اند. الیگارشی ها و در رأس آنها سپاه پاسداران به سرعت رهبر می تراشند. مگر فیلم مجلس خبرگان برای انتخاب خامنه ای را علنی نکردند که خود گفته بود «بیچاره نظامی که من بخواهم رهبراش باشم».



می دانیم ایران کشور ثروتمندی ست هم به لحاظ عنای منابع زیر زمینی، هم زمینه های ساخت صنعتی و هم وفور مغزها، که خود از هر ثروتی ارزشمندتراست. ایران به لحاظ بافت کاربری و سطح فرهنگی یک جامعه مدرن است و می تواند بهشت مردمان اش باشد. حکومت مطلقه فقیه اما، مال این زمانه و این آب و خاک نیست. این تضاد سرمنشأ تمامی بحران سیاسی اقتصادی مزمن در کشور ماست.



جامعه شناسی کلاسیک می گوید. سلطه حکومت های اقتدارگرا با مشروعیت تعریف نمی شود. مشروعیت نه متکی به تفنگ که بیشتر نیازمند درک متقابل، تفاهم، مشارکت و گفتگوست. اموری که تقابل با حکومت الله است و نوعی کفر به حساب می آید. جامعه هرچه عقب مانده تر باشد، مشروعیت کمتر اهمیت پیدا می کند. به همین دلیل حکومت های مطلقه سعی می کنند اولا تا آنجا که می توانند جامعه را عقب نگهدارند. ثانیا موقعیت خود را بالای سر جامعه با ابزار دیگری حفظ می کنند.



یکی از این ابزارها، عوام فریبی و سوء استفاده از اعتقادات مردم است. کاری که از خمینی آغاز شد و تا دوران ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی ادامه پیدا کرد. سطح آگاهی عمومی، وسعت تحصیلات دانشگاهی ، نفوذ اینترنت و ظهورعناصر جامعه مدرن، بر این حربه بزرگ حاکمان، خط بطلان کشیده است. عوام فریبی و استفاده از مذهب دیگر کاربردی ندارد. در خیزش های اخیر بی ثمر بودن این وسیله با شعار: «اسلام را پله کردی، مردم را ذله کردی» به گوش حاکمان رسیده است.



دوم مزایای مادی، ترفندی که احمدی نژاد بکار گرفت، اما برای ابراهیم رئیسی علی رغم دست ودل بازی آنچنانی که در مناظره ها بخرج داد، پاسخ نگرفت. و سوم اعمال خشونت بمثابه پرهزینه ترین ابزار اعمال قدرت. حربه ای که جمهوری اسلامی از بدو حیات در کنار سایر ابزارها از آن سود برده، و حالا در مصاف با جنبش های اخیر تنها با اتکأ به تفنگ می تواند خود را نگهدارد. این یعنی پایان کار رژیم.

سوال- همیشه گفته ایم هیچ حکومتی نمی تواند با اتکأ به ابزار سرکوب در دراز مدت بقأ خود را حفظ کند. ولی چرا؟



به این دلیل تاریخی که سرکوب در رابطه با اعتراضها و حکومت در یک نقطه نمی ایستد. مدام جسارت بیشتری را می طلبد و گروههای بیشتری از مردم را به میدان می کشاند. این واکنش، کنش شدید تر و بازهم شدید تری را بر می انگیزد. در نتیجه مجبور می شود وزن، نوع و دامنه سرکوب را مدام بالا و بالاتر ببرد.



از این هم مهمتر وقتی حکومتی برای حفظ اقتدار خویش به سرکوب صرف روی می آورد، چون در جامعه تنش ایجاد می کند، تضادهای درونی اش شدت می گیرد و مجبورش می کند تیغ روی خودی ها بکشد. بگونه ای که سران سرکوب یکباره خود را در جامعه تنها می بینند و مورد خشم عمومی قرار می گیرند. در تاریخ معاصر، ما در تجربه هردو پادشاه پهلوی، این حقیقت را دیده ایم.



رضاشاه علی رغم تمامی خدماتی که برای رشد و ارتقأ کشور انجام داد، ولی چون به شدت به شیوه سرکوب متوسل شده بود، در جریان اشغال ایران توسط متفقین، هیچ کس هیچ انگیزه ای برای مقاومت نداشت وهیچ نیروئی از او پشتیبانی نکرد. همه بخاطر داریم که محمد رضا شاه نیز همانند پدر، سرکوب را از مردم تا حاشیه دربار امتداد داد و خود را با بخشهای وسیعی از الیت های اقتصادی سیاسی کشور درگیر کرد. به همین دلیل در انقلاب بهمن جز ساواک و بخشهای کوچکی از ارتش، مورد حمایت هیچ بخشی از جامعه قرار نگرفت.



در شرایط امروز ایران نیزپنهان نمانده است، که سید علی خامنه ای جز نیروهای امنیتی، جیره خواران بسیجی و بخشهائی از سپاه به کسی نمی تواند اعتماد کند. حتی روسای جمهور، سران مجلس و کسانی که او را بر کرسی ولایت نشاندند نیز، از تیغ او در امان نمانده اند.

سوال- اصلاح طلبان نسبت به این خیزش چه واکنشی نشان دادند. نقش آنها در آینده کشور چه خواهد بود؟



این خیزش آزمون خوبی برای سنجش موقعیت اصلاح طلبان و سطح انتظارات شان از چنبش های اجتماعی نیز بود. جز تعداد معدودی از اصلاح طلبان که در کنار جنبش قرار گرفتند و رهنمودهای موثری ارائه نمودند، آنان در کلیت خود همانگونه که تاکنون نشان داده بودند، این بار نیز اثبات کردند که با هر حرکت ساختارشکن مرزبندی جدی دارند و خیزش هائی را که بخواهد نظام اسلامی را زیر سوال ببرد، مطلقا برنمی تابند. بیانیه آقای خاتمی یا به اصطلاح شان«رهبر اصلاحات»، که با امضای روحانیون مبارز منتشر شد، دست نیروهای نظامی- امنیتی برای سرکوب این خیزش ها را باز می گذاشت. به نظر من آن بخش از اصلاح طلبان که به ظن آقای حجاریان به «افسون زادئی از جمهوری» یا راحت تر گفته شود به ضرورت جدائی دین از دولت، نظر دارند، اگر بخواهند همچنان پیرو راه آقای خاتمی باشند، همانطور که در مجلس ششم با رسمیت بخشیدن به «حکم حکومتی»، یک لحظه تاریخی پر اهمیت را از دست دادند، در برابر خیزشهای مسالمت آمیز مردمی نیز که «نه قرآن» و «نه اسلام» بلکه «ایران» را می خواهد، بازنده تاریخ خواهند بود.



تا همینجا نیز، بی اعتنائی کامل شعارهای تظاهرات نسبت به اصلاح طلبان و همردیف قرار دادن دو جناح حکومت، که عمدتا متأثر از خلف وعده های حسن روحانی بود، نشانه تضعیف شدن پایه اجتماعی اصلاح طلبان است.

سوال-با این توضیح چنین بنظر می رسد که شما از اصلاح طلبان کاملا قطع امید کرده اید و آنها را تمام شده می دانید. آیا چنین است؟



من آنها را تمام شده تلقی نمی کنم. اما اینکه آنها در تحولات سیاسی کشور چه نقشی خواهند داشت، این به سیاستها و مواضع خود آنها بستگی دارد. در رابطه با خیزش های اخیر موضع اکثر آنها منفی و محافظه کارانه بود. با نعل و به میخ نمی شود سیاست کرد. حالا دیگر چه فایده ای دارد که آقای خاتمی یا روحانی بیایند بگویند صدای اعتراضات مردم باید شنیده شود. این چه چیزی را حل می کند؟ دیروز و همراه با خیزش های سراسری صدای مردم را شنیدن در دستور روز جامعه بود. امروز ولی دیگر نیست. امروز مسئله بازداشت شدگان و بلاهائی که در اوین و زندانهای شهرستانها بر سر آنها می آید مطرح است.



رئیس جمهور اگر به سوگنداش وفادار است باید از جان و حرمت شهروندان اش پاسداری کند. چطور می شود از یک طرف اعتراض را حق مردم دانست و از طرف دیگر نسبت به بازداشت و شکنجه آنها سکوت نشان داد؟ آقای روحانی خبر ندارد، اوین را کهریزک کرده اند؟ نمی داند، جوانان را زیر شکنجه می کشند و می گویند خودکشی کرده اند؟ آقای خاتمی بجای توجه دادن دیروقت به «شنیدن صدای اعتراض مردم»؛ باید از رئیس جمهور می پرسید، سکوت در برابر این جنایت بزرگ به چه معناست؟



اجازه بدهید اینجا به سخنی از یورگن هابرماس متفکر بزرگ آلمان و از اتوریته های فکری مکتب فرانکفورت اشاره کنم. او پس از سفر ده روزه به تهران و ملاقات با اصلاح طلبان (دوره دوم ریاست جمهوری آقای خاتمی)، در مصاحبه با مجله اشپیگل مطالبی را بیان داشته است که هم جنبش هشتادوهشت، هم در خیزش های اخیر وهم موقعیت فعلی اصلاح طلبان، بازتاب روشنی از نظرات اوست.



هابرماس به اشپیگل می گوید: «نظام سیاسی ایران یک قدرت تجزیه شده است که از ناهنجاری رنج می برد و دیگر نمی تواند، جامعه متشتت را کنترل کند.» ....« بیش از نیمی از دانشجویان ایران زن هستند. من نمی توانم بگویم چند درصد آنها اگر اجازه می داشتند، ترجیح می دادند روسری های شان را بردارند. اما دختر دانشجوئی که در تخت جمشید راهنمای من بود، با وجود اطلاعات تاریخی عمیقی که از سکولاریسم در کشوراش داشت، می گفت با روسری کنار آمده است.



از نظر هابرماس: «در ایران دانشگاهها و احزاب دو رکن اصلی برای زمینه سازی مبارزات مدنی و گذار به دمکراسی هستند.» او به اشپیگل می گوید: «در دیدار با چند تن از نظریه پردازان اصلاحات، پرسیدم مخالفت شما با تلفیق دین و دولت تا چه حد جدی ست؟ پاسخ روشنی نداشتند. به نظر من اصلاح طلبان در عین حال که از انقلاب اسلامی بریده اند، اما چشم انداز روشنی از اصلاحات ندارند. آنچه آنها میخواهند اینست که اصلاحات را در ادامه روند انقلاب اسلامی و به عنوان تصحیح کننده به پیش ببرند. اصلاح طلبان دچار عمل زدگی، سرخوردگی و فقدان آینده نگری هستند. این رویه مردم را از آنها ناامید می کند. در حالیکه به باور من ناآرامی در ایران به طرز آشکاری رشد می کند و اصلاح طلبان باید با نهاد سازی دمکراتیک به تجمع نیرو بپردازند تا آمادگی یک مبارزه مدنی را داشته باشند. آنها باید از انسداد سیاسی رها گردند.»



اصلاح طلبان پس از شانزده سال که از سخنان هابرماس می گذرد، آیا از این انسداد سیاسی رهائی پیدا کرده اند؟ آیا به نهادسازی دمکراتیک موفق گشته اند؟ آنها آیا هنوز به اراده و جسارتی برای افسون زدائی از حکومت دست یافته اند؟ کاملا روشن است که آنها برای این متفکر بزرگ پاسخ مثبتی ندارند. به همین دلیل مجبور شده اند نه سازمانده مبارزه مدنی و نه حمایت گر اعتراضات محقانه مردم، که دنباله رو پرخاش کننده به آن باشند.

سوال- اپوزیسیون در برخورد با خیزش های مردمی چه صف بندی ای دارد و چه باید بکند تا شانیس موفقیت خیزش ها را بالا ببرد و خطرات فراروی آن را بکاهد؟



متأسفانه در داخل کشور به دلیل سرکوب سازمانیافته پلیسی - امنیتی، تاکنون هیچ حزب و سازمان سیاسی اپوزیسیون نتوانسته است فعالیت داشته باشد. عدم سازمانیابی سیاسی در داخل کشور با سرکوب معنا پیدا نمی کند. این نیزهمچنان مستلزم سازماندهی مبارزات مدنی ست و با قوام یافتن این مبارزات و تقویت هرچه بیشتر کانون های صنفی و رشد جنبش های اجتماعی می تواند خود را به حکومت تحمیل نماید. ایران هم اکنون در آغازاین راه است. تردید نباید داشته باشیم که خیزش های اخیر به این امر سرعت می بخشد. و اما در اپوزیسون خارج از کشور، ما با سه نوع صف بندی در برخورد با خیزشهای اخیر روبرو هستیم.



یک صف آنهائی که از هر حرکت در داخل کشور انتظار انقلاب و سرنگونی جمهوری اسلامی را دارند. اینها همانگونه که قبلا گفتم، بی آنکه به الزامات سرنگونی از یک سو و ضرورت یک آلترناتیو دمکراتیک از دیگر سو، اندیشیده باشند. چون بیش از سی سال است تکرار حرفهای خود را ناکارآمد دیده اند، هر حرکت اعتراضی در ایران را بی توجه به ظرفیت های آن به شعارهای خود گره می زنند. گروهی از آنها حتی بی هیچ احساس مسئولیتی، معترضین را به خشونت دعوت می کنند.



در مقابل صف دیگری این خیزش مردمی را اغتشاش نامیده اند و تخطئه می کنند. این گروه با ساختارشکنی در خیزهای اخیر بشدت مرزبندی دارند و برای جامعه ایران زیانبار تلقی می کنند.



صف سوم، مدافعان و پشتیبانان این جنبش هستند که در عین حمایت از این خیزش ها، هرگونه خشونت را نفی می کنند و آنرا مغایر روندهای دمکراتیک می شناسند. فکر می کنم امروزه این بخش عمده ترین نیروهای سیاسی خارج از کشور را تشکیل می دهد.

سوال- اپوزیسون چپ چه نقشی دارد؟ چه باید بکند تا شانس خیزش ها را بالا ببرد و خطرات فراروی آن را کاهش دهد؟



اپوزیسیون چپ همانطور که گفتم، امروزه فقط نقش حمایتی دارد و بیشتر نمی تواند تأثیرگذار باشد. دلیل اش چندان پیچیده نیست. محیط فعالیت این چپ خارج از کشور است با مجموعه ای از گشایش های پیرامونی. موضوع فعالیت این چپ اما، داخل کشور است. با درهم آمیزی محدودیت هائی که با محیط این اپوزیسیون کاملا بیگانه به نظر می رسد. این ویژگی موجب غلبه ذهنیت ها و کم رنگ شدن ضرورتهائی می شود که اساس تحول سیاسی کشور بر روی آنها بنا می شود. مهمترین این ضرورت ها اتحاد، همبستگی، اجماع و توجه به کار حزبی ست. چیزی که در زندگی چپ خارج از کشور نه چندان قابل لمس می شود و نه یک امر حیاتی به حساب می آید. «هرکس یک فکر» شده است برهان برای «هرکس یک حزب!»



این اغراق نیست، در خارج از کشور اگر چه چپ از نظر تعداد در میان نیروهای سیاسی ، دست بالا را دارد، ولی در گردونه تجزیه ها و جدائی های بی پایان، چندان نقش جدی و دخالتگرانه ای نتوانسته است داشته باشد. شاملو به ما یاد داد که: «انسان تجسم وظیفه است». این «وظیفه» اما در خارج از کشور گم شده است. کمتر یک انسان جدی را پیدا می کنید که از جدائی های این چپ، سردر بیآورد.



ظهور بزرگ یک نیروی هدایت گر که بتواند شانس خیزش ها را بالا ببرد، خطرات پیش رو را کاهش دهد و زمینه های تحول دمکراتیک کشور را فراهم نماید، مستلزم حرفی ست برای گفتن و گوشی برای شنیدن! این صداهای تک تک را اگر فکری هم در آن باشد، کسی گوش نمی کند. کسی که ادعای کشاورزی دارد اول باید باغچه خانه خود را آباد کند. اگر تحول اجتماعی سیاسی جامعه نیازمند فراخوان به اجماع و همبستگی ملی ست، چگونه یک گروه ازهم پاشیده، تجزیه شده و فاقد همبستگی می تواند دعوت به اجماع کند؟



تازه توجه داشته باشیم که چپ خارج از کشور، تعلق به یک یا دو نسل قبل دارد. این چپ با تجربه ای هرچند پربار، ولی فرصت چندانی برای اش نمانده است که بتواند خود را متحد کند و توجه جنبش های اجتماعی بخصوص توجه جوانان کشور را به استفاده از اندوخته های اش جلب نماید. امید که وحدت پیش روی سه جریان، زمینه ای باشد برای تشکل بزرگ چپی دخالت گر و تأثیرگذار بر شرایط سیاسی ایران.

سوال- به نظر شما آماج همگانی در شرایط کنونی چه باید باشد؟ چه اقدامات عاجلی را به تشکل ها و شخصیت های آزادی خواه و عدالت جو پیشنهاد می کنید؟


توجه شما به «شرایط کنونی» اهمیت بسیاری دارد. بیشتر از این جهت که ما چپ ها به شعارهائی برای تمامی فصول عجیب عادت کرده ایم. با این تأکید، من «شرایط کنونی» را یک شرایط واقعا جدید و بی اندازه متفاوت از شرایط چهار دهه گذشته حیات نظام اسلامی می دانم. بحث مفصل این تفاوت را به موضوع بعدی می سپارم. آنچه به اختصار می توانم توضیح بدهم اینست که، در خیزش های اخیر، بسیاری از قشربندی اجتماعی حامی حکومت به جرگه مخالفان آن پیوسته اند. این یک چرخش بزرگ در توازن قوا مابین مردم و حکومت است که به تظاهرات مسالمت آمیز بسیار میدان می دهد، هزینه تحول را برای مردم پائین و هزینه سرکوب برای حکومت را همانقدر بالا می برد. پاسداران می بایست به سینه پدران، مادران و فرزندان خود شلیک کنند. کاری که سربازان شاه از آن ابأ داشتند.


این «شرایط» زمینه اجرائی یک تحول ساختاری از نظام اسلامی به جمهوری متعارف را فراهم کرده است. صف تظاهرات فقط به خیابان منتهی نمی شده است. این صف تا اعماق خانه ها ادامه داشته است. معترضین خیابانی، تنها صف مقدم جبهه بودند. جبهه اصلی نیروی ضد استبداد مذهبی، در خانه ها نشسته بودند و آرزوی بزرگ خود را می پائیدند. با نگرانی و چشم های پر آب، از سرنوشت فرزندان اشان که از شدت فشار به خیابانها ریخته اند. این یک اجماع نانوشته و بدون سازماندهی و جاری علیه حکومت اسلامی ست. افت کنونی خیزش ها این اجماع را از دستور خارج نمی کند. سرکوب وحشیانه حکومت نیز داستان باد و آتش است و بر غلیان آن می افزاید.


اقدام عاجل همه نیروهای آزادی خواه و عدالت جو، می باید در خدمت سازماندهی این اجماع و دستیابی به یک برنامه عملی برای جایگزینی یک نظام دمکرایتک بجای این نظام استبداد مذهبی باشد تا مردم دستمایه دیکتاتورهای بعدی نشوند. بهترین راه برای هرچه مسالمت آمیز تر و کم هزینه کردن این تحول، فراخوان عمومی برای تعیین نوع حکومت جایگزین بر اساس یک وفاق همگانی ست.اماج یک فراخوان را نه من و نه شما که جملگی تظاهرکنندگان در خیابانهای شهرهای مختلف ایران فریاد کردند. «رفراندوم، رفراندوم، راه نجات مردم.» 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر