۱۳۹۵ بهمن ۴, دوشنبه

ترس از شهری که در آن « زندگی » می کنیم

کیان صداقت
یکی از شلوغ‌ترین و پر‌رفت‌وآمدترین مناطق تهران حالا به منطقه ممنوعه تبدیل شده است. بسیاری در تلاش برای ورود به این نقطه هستند که دست رد به حضورشان زده می‌شود. آنچه از ساختمانی که تا همین دو روز پیش برج نام آشنای تهران بود، از فاصله نه چندان دور تنها دودی عظیم پیداست که تا مسافتی زیاد گسترده شده است. آسمان تیره و تاری که رد فاجعه‌ای را یادآوری می‌کند که ارکان مختلف را درگیر خود کرده است.
روز شنبه، ۲ بهمن ماه ۹۵ حتی اگر عزای عمومی اعلام نشده بود، مردم خود عزادار چهره‌هایی هستند که حتی از آنها نامی نمی‌دانند‌. کمتر کسی را امروز در سطح شهر می‌توان دید که عزادار حادثه پلاسکو نباشد.
در تاکسی رادیو در حال پخش اخبار است که مسافر تازه وارد با دلهره پیگیر وضعیت مفقودان حادثه پلاسکو می‌شود. خانم میانسالی که انگار خود گمشده‌ای در پلاسکو دارد، می پرسد: کسی را بیرون آوردند؟ تعداد به چند نفر رسید؟ اما وقتی با او هم صحبت می‌شوم می‌گوید انگار پسران خودم زیر آوار هستند. این چند شب خواب به چشمم نرفته است.
هر کسی یک آماری می‌دهد. مسافری که کنار راننده نشسته است، آمار ۴ نفر از تعداد افراد بیرون آمده از زیر آوار را می‌گوید که راننده می‌گوید: تکذیب شد. هنوز معلوم نیست.
راننده تاکسی ادامه می‌دهد: مرتب می‌گویند برای جنگ آماده‌ایم. برای همه خط و نشان می‌کشند آن وقت لنگ امکانات آتش نشانی ماندند.
در سطح شهر شهروندان همه معترض‌اند. گله‌شان از طولانی شدن روند آواربرداری و یافتن مفقودان است. نگرانی را در چشمان ‌می‌توان دید، بی‌آنکه با آنها هم کلام شد. شکل پیگیری اخبار در گوشی‌ها و گیشه‌های روزنامه‌فروشی با سرعت و دلهره همراه است.
خانم جوانی که روزنامه‌ای در دست دارد، با دقت پیگیر اخبار است، می‌گوید: تنها چیزی که برای آقایان ارزش ندارد، جان مردم است. جان یک سری را به اسم مدافع حرم می‌گیرند، یک سری را در تصادف، یک سری را … ۳۰ سال است همش در کشور خبر مرگ و شهید است. بس نیست؟
با شهروندی دیگری که هم صحبت می‌شوم، گویی انتظار معجزه و خبری خوش را دارد که با خواهش و التماس می‌گوید چند نفر زنده ماندند؟ می‌گویم: هنوز خبری نیست. می‌گوید: کاش زنده باشند. یک نفر هم که شده. یعنی می‌شود؟ خدا به خانواده‌های‌شان رحم کند.
آن دیگری معتقد است: هیچ استانداردی در این مملکت وجود ندارد. مگر لباس آتش‌نشانان ضد‌حریق نیست‌؟ چرا لباس به بدن جنازه‌ها چسبیده است؟
شهروند دیگری هم می‌گوید: از جمعه شب پارچه آبی کشیدند که آمار تلفات و کشته شده‌ها مشخص نباشد. می‌گوید: می‌دانید چه تعداد کارگر آنجا بودند؟
می‌گویم: اعلام شد برای معرفی و اعلام مفقودی به کلانتری بروند. می گوید: بیشتر اینها شهرستانی یا افغان هستند. کسی از وضیت‌شان خبر ندارد.
آن دیگری که از انتقادها در مورد حضور مردم گله‌مند است، توضیح می‌دهد: مردم به آمار صداوسیما اعتماد ندارند. خودشان می‌روند ببینند چه خبر است. بعد مرتب می‌گویند نیایید نیایید.
حرف‌ها و دغدغه‌های مردم زیاد است و تمام نمی‌شود اما آنچه بیش از این همه درد، میان مردم زمزمه می‌شود این است که وقتی با ریزش یک ساختمان چند روز است که درگیر هستند، وقتی زلزله بیاید چه می‌خواهند بکنند؟
سخنان رییس شورای شهر تهران در مورد سیاسی‌شدن حادثه پلاسکو، نیز میان مردم شنیده می‌شود. علاوه بر دلشوره و نگرانی از سرنوشت مفقودشدگان حادثه پلاسکو، ترس از شهری که در آن زندگی می‌کنیم، بر بسیاری حاکم است. ترس از حوادثی که حتی اطلاع‌رسانی دقیقی در مورد علت آن نمی‌شو و شاید همین ضعف، بازار شایعه را داغ کرده و حیرانی‌ها را بیشتر.
پلاسکو از روز پنج‌شنبه تنها یک خیابان تهران را به لرزه نینداخت؛ لرزه از مدیریت شهری، لرزه از ساختمان‌های بلند و کوتاه، لرزه از آماری که دقیق نیست، لرزه از تعداد شهروندانی که زیر آوارند، لرزه از نفس‌هایی که شاید چشم‌انتظار روزنه و دستی‌ست، لرزه‌هایی که نفس‌های زیادی را در سینه حبس کرده است.
کلمه

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر