۱۳۹۵ مرداد ۸, جمعه

به نام انسان و آزادی





 دکترفیروز نجومی


از زمانیکه امام خمینی در 1357 تاج شاهی بر سر نهاد، تاکنون، "مخالفین" رژیم دین، دگراندیشان، یا آنها که خود را حامی آن نمیدانند به انحا و اشکال مختلف نا ممکن بودن در گیری با دین را خاطر نشان ساخته و اجتناب از آنرا توصیه کرده اند. نه بآن دلیل که خود دیندارند بلکه بلحاظ سیاسی آنرا غیر ضروری و نوعی ماجرا جویی میخوانند که خشم مردم را بر انگیزد و بچوب و چماق رژیم برای سرکوب و نابودی مخالف و دگر اندیش تبدیل گردد. یعنی که دین ستیزی را ابزار مناسب کسب قدرت بشمار نمیآورند. اگرچه این دین است که قدرت را قبضه کرده است. اگرچه این شمشیر شریعت است که بر گردن هر نافرمانبری فرود آید.

این مخالفین برآنند که روحانیت اقتدار گرا را نمیتوان مظهر راستین اسلام دانست. که نکبتی که امروز ملت بدان دچارشده است نمیتوان به آئین و آموزشهای اسلامی نسبت داد. دامن اسلام را رها باید کرد و یقه حکومت را چسبید. 

گویی که این قدرت است که "تسلیم " و "اطاعت" و "فرمانبری" میخواهد، حجاب و جدایی جنسیتها را اجباری نموده و هرگونه اختلاط جنسیتی را در تضاد با نظم اجتماعی تلقی میکند؛ گویی که این دین نیست که مخالف را "محارب" و بجرم"جنگ" با الله، بدار میآویزد و تولید کننده و مصرف کننده نوشابه های سکر آور را به تخت شلاق میبندد؛ گویی که این دین نیست که کافه و کاباره و رستونها را می بندد و کنسرتها را تعطیل میکنند که جامعه را به حوزهای علمیه تبدیل کنند، که فاحشه خانه ها را میبندند و تمامی جامعه را غیر رسمی به فحشا میکشانند؛ گویی که این دین نیست که در پیروی از آیه های آسمانی برای خشنود سازی الله دست به جهاد و شهادت میزند و ازآنهایی که از اطاعت و فرمانبری سر باز میزنند انتقام ستانی نموده و در کمال خشونت و بیرحمی بخاک خون میکشاند؛ گویی که این دین نیست که دست به غارت و چپاولگریهای بزرگ و بی سابقه میزند، با قدرتهای جهانی به ستیز بر میخیزد و زیز ساختهای اقتصادی کشور را بورشکستگی کشانده و محیط زیست را بزرگترین دشمن سلامت و بهزیستی شهروندان نموده است؛ گویی آیت الله ها، علما و فقهایی که قدرت را بانحصار خود در آورده اند، بر خلاف اصول دینی عمل نموده اند؛ گویی اسلام چیزی ست جز دین فرمانروایی و فرمانبری.



واقعیت آنستکه قبل از آنکه داعشی ها پرچم الله را بر افرازند و چهره واقعی اسلام را با بریدن سر انسانها و بآتش کشیدن اسیران محبوس در قفسه های آهنین و یا غوطه ور ساختن آنها در اسید، چهره خشونتبار اسلام را عریان بجهانیان نشان دهند، حکومت دین در ایران دستش تا مرفق بخون تمامی مخالفین و دگرادیشان الوده گشته بود. حکومت آیت الله ها از آغاز کمر بنابودی تمامی مخالفین و داگر اندیشان بسته بودند و بیش از 4500 نفر از بهترین فرزندان این سرزمین را در در سالل 66 در زندانها بخاک و خون کشاندند. حال که جنبش های اسلامی کشتار بی گناهان را چه هم کیش و غیر هم کیش، چه کودک و پیر، چه زن و مرد، غربی یا شرقی، باوج خود رسانده اند، این حقیقت را اشکار میسازند که خشونت و انتقام ستانی از ذات الله برمیخیزد. چه باک اگر بر بیان این حقیقت برچسب "اسلام هراسی " بکوبند. بگذار که بکوبند. این نگارنده به این گناه اعتراف میکند.

ازاین نوع مخالفان که مبارزه با قدرت را از مبارزه با دین جدا میسازند، رژیم حاکم بسیار دارد. اینان تعییر رژیم را میخواهند و خواهان دموکراسی و آزادی هم هستند بی آنکه در پی آزادسازی جامعه از اصول تسلیم و اطاعت و فرمانبری و ویرانی نهادهای اجتماعی و فرهنگی مبتنی بر آن باشتد. این مخالف اگر موافق رژیم نباشد، حاشیه نشین است و شعار زندگیش احتیاط. 
تجربه نشان میدهد که تعویض و تبدیل رژیم راه نجات ملت نیست. آنچه ملت بدان نیازمند است یک جکومت جدید نیست. یکه انقلاب سیاسی دیگر نیست، بلکه فکر و اندیشه نو است، اندیشه ای که آزادی آغاز و پایان آن باشد. ملت نیازمند رهایی از رکودی است که اطاعت و فرمانبری بر او مستولی ساخته است. با کلاشینکف نه میتوان و نه باید با رژیمی که تا دندان مسلح است ، درگیر شد. آنچه رژیم را به وحشت میافکند، حربه عقل و خرد است، حربه استقلال و آزادی است. تنها این حربه است که زائد و انگل بودن فقاهت را بر ملا میسازد و ریشه اش را از بیخ و بن قطع مینماید. این حربه را هرچه بیشتر باید تیز نمود و بدست مردم سپرد، حربه آزادی، کاری ترین حربه هاست.

بدون تردید هستند بسیاری که بر آن باورند عقل و خرد انسان ره بجایی نبرده است. خود به ابزاری در دست قدرت و انباشت منافع شخصی تبدیل شده است (پست مدرنیستها). شاید آنها ترجیح دهند که دروازه مدارس و دانشگاه ها و فرهنگسرا ها و دادگاه ها را باید تخته نموده به مکتب خانه ها و حوزه ها و داروغخانه ها و بلدیه ها باز گردیم. چرا که عقل و خرد انسان کار ساز نبوده است. نه تنها از تخریب و ویرانی جلوگیری نکرده است بلکه خود به ابزار جنگ و خونریزی تبدیل شده بوده است.

رخصت که دفاع از جنبه های رهایی بخش عقل و خرد انسان را به فرصت دیگری موکول کنیم. اما، همین بس که بگوییم دوران تاریک قرون وسطی و نظام استبدادی را کشف عقل و خرد و خود آئینی انسان به پایان رساند. این تجربه بما میآموزد که تا پشت دین بخاک مالیده نشود، تا دین را از عرصه عمومی به عرصه خصوصی نرانده و شمشیر را از دست شریعت خارج نساخته ایم، سکولاریسم رویایی بیش نخواهد بود. سکولاریزم هرگز بر فرهنگ اروپا حاکم نمیگردید، اگر عقل و خرد بشر جانشین عقل و خرد الهی نمیگردید و کلیسا از مسند قدرت بزیر فروکشیده نمیشد. 

شکی نیست که درگیری با قدرت درگیری با دین را اجتناب ناپذیر میسازد. ولی چه باک، در دفاع از عقل و خرد و آزادی و استقلال ذاتی انسان است که باید نهادهای فقاهتی، حوزه های علمیه را در هم کوبید و یوغ روحانیت را از گردن ملت برگرفت. البته که فقاهت آنرا جنگ با اسلام و پیامبر و امامان میخوانند. مگر نه اینکه فقیه به ولایت الله و در دفاع از حق و حقوق و یکتایی و یگانگی الله مخالف را تحت عنوان "منافق" و "مشرک" و "کافر" بدار مجازات میآویزد، همه دشمنانی که الله در کتاب مقدس خود شناسایی نموده است. اگر فقاهت بنام الله حکومت میکند چه اجباری ست که بگوئیم دروغ میگوید. مگر فقیه حکم الله را جاری نمیسازد؟ مخالف و دگر اندیش، اگر به فقیه به مثابه جلوه الله، خداوند تنها و بی همتا، ننگرد و بمبارزه بر نخیزد، نمیتواند خود را مخالف و دگر اندیش بخواند. چرا که نمیتواند با فقیه در گیر شود و در نتیجه از نفی و نقد خدائی که فقیه به نامش حکومت میکند، حکم و فتوا و فرمان صادر مینماید، پرهیز جوید. مگر ولایت فقیه همان ولایتی نیست که الله به رسول خود اهدا کرده بوده است. بنابراین، فقیه تجسم الله بر روی زمین است. فقیه خود را مجری اراده و امیال الله میداند. بنام او و خشنودی خاطر اوست که بجهاد دست میزند، خون میریزد، تنبه و مجازات نموده، بجوخه های اعدام میسپارد و یا بدار اعدام میآویزد. فقیه نه نماینده سرمایه دار و تاجر است و نه کاسبکار و بازاری و نه نماینده کارگر و دهقان، فقیه فارغ از دشمن طبقاتی و قیل و قال آنست. فقیه تسلیم میطلبد و اطاعت و فرمانبری. باعقل و خرد دشمنی دارد و خصم آشتی ناپذیر آزادی ست و نفس انسانی.

تا زمانیکه فقیه بنام الله، حکومت میکند و بنام الله و دفاع از حق و حقوق و خشنودی او بجنگ کفر و باطل میرود و در حمایت از قصاب دمشق منطقه خاورمیانه را بآتش میکشاند، تنها میتوان بنام آزادی و انسان و دفاع از حق و حقوق بشری در برابر فقیه به مقاومت برخاست، چهره زیبای انسان را بر نمود و بر شان الله افزود و او را از بدنامی نجات داد. چه باک، اگر آزادیخواهی و انسان خواهی قدمت سیصد ساله دارد و ریشه در فرهگ غرب. انسان و حق و حقوق انسانی ماورا مرزهای جغرافیایی و سیاسی و ملی و فرهنگی است. اگر برای فقیه، الله، خداوند یکتا و یگانه، نقطه آغاز وپایان است، برای مخالف و دگر اندیش، انسان ابتدا ست و انتها، انسانی که بر بیگانگی خود فائق آمده و یوغ دین را از گردن خود براندخته است. اگر برای فقیه میزان و معیار الله و اراده و امیال او است، برای مخالف و دگراندیش، میزان و معیار انسان است. تنها او ست مسئول، چون تنها انسان است که از موهبت آزادی و اراده آزاد برخوردار است. 
نظام فقاهتی را زمانی میتوان تهدید به فروپاشی نمائیم که مهمترین دشمنش را شناسایی کنیم. مخالفی که در پی آلترناتیو سرگردان و حیران است، از ارزشهای انسانی و قدرت و نیروی آفریننده آزادی غافل است. اگر دیروز مباره با امپریالیسم و نظام سرمایه داری جهانی، مخالف و دگر اندیش را از شناسایی انسان و آزادی غافل نگاهداشته بود، امروز هم بقبای ش بر میخورد که آزادی و انسان را جایگزین منافع طبقاتی و عدالت اجتماعی نمایی، چنانکه گویی میتوان باین دو واقعیت بخشید بدون و جود آزادی، بدون وجود انسانی که تنها جان بآزادی دهد. دیروز مخالف بیگانه با جامعه بود، امروز با خود بیگانه است. نه به پایه و منزلت آزادی اگاه است و نه به حق و حقوق اساسی انسان بینا. مخالف و دگراندیش تا پرچم آزادی و انسان را باهتزاز در نیاروند، نخواهند توانست پرچم الله را بزیر فرو کشند. 

مخالف و دگر اندیش باید بنام آزدی و انسان برخیزد و حکومت عقل و خرد را جایگزین نظام فقاهتی، نظام سنت و شریعت نماید. ناله و زنجموره ، ندبه و اعتراض کار بجائی نمیبرد، اگر هم ببرد، چون در تاریکی و نابینایی است، به تکرار تاریخ منجر میشود از چاله بیرون میخزد ولی به گودال میافتتد. مخالف و دگر اندیش باید حاضر باشد، بدون واهمه از هر گونه بر چسبی با صدائی رسا بگوید من آزادم، چون انسانم و بانسان بودن خود افتخار میکنم.

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi





هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر