۱۳۹۴ بهمن ۲۵, یکشنبه

آن روز که انقلاب پیروز شد گریه می کردیم ، هنوز هم گریه می کنیم


مهرانگيز کار
Add caption


سحرگاه 22 بهمن 1357 گریه می کردیم. هلهله شادمانی جمعیت بزرگی از مردم در رسانه ها انعکاس داشت و گریه های سوزناک جمعیت بزرگ دیگری که دیده نمی شد، بی صدا بود. صداهای گریه ما به کوه می خورد و بازتاب آن به سینه ما می کوفت. هنوز چنین است. رسانه های جهان دوربین های خود را روی سنگفرش خیابان ها می کارند و پشت به مردمی دارند که هنوز بی صدا گریه می کنند. آن چه از مطبوعات آزاد غرب نصیب ما شد، این بود که رقص و پایکوبی پیروزی انقلاب را که بعدها شد "دهه فجر" به جهان گزارش دادند، اما درهای بسته را که پشت آنها ایرانیان از گریه به هق و هق افتاده بودند، نکوبیدند. هنوز چنین است. شاید اگر در می کوفتند راه شان نمی دادیم. می ترسیدیم از آن امواج مهیب که از جا کنده شده بود.

صداها از آن رساتر بود که به گوش جمعیتی که نمی خواستند آن را بشنوند نرسد. سرود "بوی گل و سنبل و نسترن آید، دیو چو بیرون رود فرشته درآید" از همان آغاز، زندگی را به صحنه نبردی تبدیل کرد که مشتی دیو که مدعی فرشته ها بودند، شاید و باید که از سر راه برداشته می شدند. چگونه؟ با انقلاب اسلامی!
از آن روز ببعد دنبال گمشده ای گشته ایم که هرگز آن را باز نیافته ایم.آن گمشده، یک زندگی ساده بوده با تمام مشخصات متعارف که انسان میلیون ها سال آن را تجربه کرده است. جائی برای سکونت. احساس امنیت. سفره ای پر و پیمان، کاری که دوستش داریم، تفریحی که با آن حال کنیم، دوستانی که با آنها بنشینیم و بخندیم و برقصیم. روزنامه ای که به وسیله آن از ایران و جهان خبر بگیریم. کتابی که از خواندن آن لذت ببریم، ترنم موسیقی ای که روح را نوازش بدهد، جامی که بر تلخکامی ها چیره بشود. نوشانوشی که ترس محتسب آن رابه کام تلخ نکند. پوشاکی که سبکبالی دهد و چندان دست و پا گیر نباشد تاجست و خیز را از یادمان ببرد. همزیستی با یک جفت جنسی که دوستش داریم و برای این دوست داشتن قرار نیست به حکومت باج بدهیم. حکم شلاق بگیریم و در بهترین حالت، شلاق را از حکومت خریداری کنیم. فضائی برای کار که در آنمجبور نشویم برای گذران زندگی، جیب این و آن را بزنیم. و از همه مهم تر جائی که اگر مظلوم واقع شدیم به آن جا مراجعه کنیم و عرض حال بدهیم. اطمینان داشته باشیم که وقتی در خانه را بسته ایم و با دوستان گپ می زنیم، سر و کله یک گردن کلفت پیدا نمی شود و جام ها را بو نمی کشد و ما را سوار مینی بوس نمی کند.


این خواسته متعارف را با ورود فرشته و پیروزی انقلاب از کف دادیم. سخت گریه کردیم. رسانه های جهان ما را ندیدند. نمی توانستیم اشکهای حود را در شعاع نگاه آنها بگذاریم. در پستو می گریستیم. گریه برای پادشاهی نبود که رفته بود. گریه از تجربه های تاریخی خونباری بود که به عمامه آنها که آمدندگره خورده بود. ما همواره کودتائی را انتظار می کشیدیم. خنگ نبودیم. میفهمیدیم وضعیت سیاسی پیش از انقلاب، با وجود ظواهر با ثبات، به هزار و یکدلیل بی ثبات است. اما باور نمی کردیم از ترس وضع موجود، دستی دستی، برویم توی دهان شیران گرسنه ای که ادعا می کردند به نمایندگی از امام زمان، جان و مال و شرافت و کرامت انسانی ما را تاراج می کنند.

آن روز گریه می کردیم. توی خیابان شیرینی پخش می کردند. همه روی جنازه خودشان می رقصیدند. مسافت زمین تا ماه را پیموده بودند. نقشه راه را از ماه گرفته بودند و ما گریه می کردیم و تا مدتها از ترس آن که روی ماه عکسیببینیم از یک آینده شوم، مدتها به آسمان و ماه نگاه نمی کردیم.

گریه کردن عادت مان شد. خندیدن از یادمان رفت. طبل جنگ به صدا در آمد. جنگ فرصت های بزرگ را برای نبرد با هدف حفظ یک زندگی ساده از ما گرفت. با آژیر قرمز خودمان را می باختیم. با آژیر زرد نفس کوتاهی می کشیدیم و با آژیر سفید یادمان می آمد هنوز زنده ایم و خوب است زنده بمانیم و خودمان راندهیم دست کسانی که بوی گل و سنبل و نسترن می دهند. اشک مان خشک شد. عادت کردیم. در صف های مواد غذائی طعم انقلاب را چشیدیم. در زندان ها با صفات فرشته که جای دیو را گرفته بود به خوبی آشنا شدیم. در کمیته ها اگر گذارمان می افتاد، از هرچه گل و سنبل و نسترن بود بیزاری می کردیم. هر صبح با خبر اعدام و ترور بیدار می شدیم و هر شب به امید معجزه ای که فرشته را باری دیگر به آسمان ها فرا بخواند می خوابیدیم. هنوز با همین امید از خواب بیدار می شویم، هر جا که باشیم.

زمان به ما آموخت که گریستن در روز پیروزی انقلاب برحق بوده و اغلبآنها که آن روز بسیار خندیدند و شادمانی کردند در کام انقلاب فرو رفتند و جویده شدند، به علاوهء ما که البته انتظارش را داشتیم و می دانستیم دیر و زود دارد، ولی سوخت و سوز ندارد. آنها می دانستند که ما روز 22 بهمن بسیار گریسته ایم؛ گناه کبیره ای بود و هرگز بخشوده نشدیم.

زمان به ما آموخت که روز پیروزی انقلاب، بستری بوده است برای زایشطالبان و داعش. انقلاب ما شالوده را گذاشت. ستمگری را قانونمند کرد. به دروغ قانون و اخلاق را چنان در هم تنید تا هر چه می خواهد بکشد و شکنجه بدهد و سانسور کند و روزنامه نگار دستگیر کند و روزنامه تعطیل کند و به سلیقه شخصی و باندی و جناحی، قانون را متناسب با مرام داعشی خود، تفسیر کند.

زمان به ما آموخت که روز پیروزی انقلاب روز پایان آرزوهای بزرگ ملتی بودکه توی چاله چوله های امر به معروف و نهی از منکر دفن شد. روز آغاز چپاولنفت بود. روز آغاز سیاست های شعاری بود. همین که خطر رفت بیخ گوش فرشته های زمینی، صنایع هسته ای علم شد تا دولت شان مستدام بشود و شد.

بی خیال این ضرب المثل ها که "پایان شب سیه سپید است"، بی خیال این دلخوشی ها که "خانه ظلم عاقبت ویران می شود"، بی خیال، بی خیال!

آن روز که انقلاب پیروز شد گریه می کردیم، هنوز هم گریه می کنیم.


                                           مروارید شهبازی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر