۱۳۹۴ آذر ۲۸, شنبه

شمشیر ذولفقارم آرزوست



                                 فیروز نجومی



آیا حربه ای هست که با آن بتوان وارد میدان مبارزه مؤثر و مفید با حکومت آیت الله ها و حجت الاسلام ها شد؟ آیا میتوان دینی دیگر را علم کرد و با آن بجنگ دین رفت؟ آیا میتوان کلاشینکف برگرفت و در جنگلها کمین نمود؟ آیا براستی میتوان امیدوار بود که روزی مخالفان رژیم به آن حربه کاری دست یابند و نقطه پایان را بر دوران حکومت دین بنهند؟ یا باید محکوم زیست و محکوم جان به جان آفرین تسلیم کرد؟ چه سر نوشت اسفناکی؟ و چه بزرگانی که بدان دچار نشدند. 

براستی بر انقلابیون ما از چپ تا دمکرات و لیبرال، از حزب توده و نوچگانش گرفته تا سازمانهای لیبرال و دمکراسی خواه تا نهصت آزادی و ملی - مذهبی ها چه گذشت؟ آن احزاب و سازمانها و گروها و گفتمانهای سیاسی گوناگون همه همچون قطره ای آب بزمین فرو رفتند. رهبران و اعضای این احزاب و سازمانها سالیان دراز در عرصه سیاست فعالیت میکردند و لبریز از علم و دانش سیاست ورزی و انقلاب بودند، بویژه مارکسیست ها که الگوهای گوناگونی برای "انقلاب" در پیش روی خود داشتند، از جمله الگوی شوروی، چین، کوبا و حتی البانی برهبری انور خوجه نیز برای بعضی از چپهای انقلابی الگو بود. 

هر حزب و سازمانی تجزیه و تحلیل ویژه خود را از جامعه ایران داشت و بر اساس آن حرکت میکرد. اگرچه همه بر اساس وضع طبقاتی، تاکتیک و استرتژی خود را طراحی میکردند که خود زائیده مرحله تکامل نیروهای تولیدی جامعه بود. بسیاری از دانشگاهیان سخت غرق در تحقیق در باره مناسبت تولیدی بودند تا بتوانند تعین کنند که دقیقا جامعه ایران در چه مرحله ای از رشد سرمایه داری قرار گرفته است. اگر تحقیقات نشان میداد که جامعه از مرحله مناسبات فئودالی عبور نموده و به سرمایه داری رسیده است، معلوم بود که انقلاب بدست کارگران و عمدتا در شهرها باید بوقوع می پیوست. بعضا، الگوی چین را می پسندیدند و بر آن بودند که باید از روستاها آغاز نمود و بتدریج شهرها را به محاصره گرفت. چریکهای خانگی بیشتر تمایل داشتند که الگوی کوبا را پیاده سازی کنند و مبارزه را از جنگل ها آغاز نمودند. اما پس از آنکه در جنگل های شمال تارو مار شدند، شهرها را مناسب تر برای فعالیت های چریکی یافتند.

اما، در شرایط کنونی نه الگویی هست و نه سخنی از تاکتیک و استراتژی. بعضا، هنوز بگفتمان انقلاب کارگری و براندازی سرمایه داری و امپریالیسم جهانی چسبیده اند. البته که تنها جنبش چپ نیست که تناسب خود را با زمان از دست داده و به روش هایی آویخته است که اعتبارشان تردید برانگیزند اگر به نقشی که در انقلاب بازی کردند بازگردیم. افزوده براین بسیاری از جنبش های سیاسی و روشنفکری نیز چندان علاقمند به پذیرش این واقعیت نیستند که این نظام فرامانروایی و فرمانبری ست که بدست آیت الله ها، قدسی و آسمانی گردیده است، نظامی که تبارش بدوران رسالت و امامت میرسد. حال آنکه ما امروز شاهد پدیده ای هستیم که از یکتایی و یگانگی دین و قدرت بوجود آمده است، پدیده ای که واقعیت های امروز را با افسانه ها و اسطورهای دیروز میآمیزد و پیوسته در حال رفت و بازگشت بین دوجهان واقعی و یا جهان قدسی است. 

بهمین دلیل حکومتی که از دین و قدرت بر ساخته شده است مانند ذوحیاطین هم میتوانند در خشکی زنده بماند و هم در آب، هم با زمان به ستیز و خصومت برمیخیزد و هم میخواهد خود را با آن همگام و همراه نشان دهد، هم بجنگ و ستیز با آزادی و حقوق بشر بر میخیزد و از فرهنگ غرب بعنوان یک فرهنگ "بی بند و بار معنا گریز" نفرت بروز میدهد ولی توپ و تانک و طیاره و کالاهای ضروری زندگی برساخته غرب را در آغوش میکشد. در حالیکه دست خود را روزانه بجنایت و شکنجه و کشتار آلوده نموده به تعصب و تبعیض دامن زده، خشونت و انتقام ستانی را قدسی میسازد. از طرف دیگر، همچنانکه کمی بعد خواهیم دید آنچه که به گفتمانهای سکولار اعتبار میدهد، همچون استقلال و آزادی، همچون انسان و کرامت انسانی مصادره میکند در حالیکه از هر خشونتی در به تسلیم و اطاعت کشاندن جامعه از هیچ جنایتی دریغ ندارد. اما، نگاهی کوتاه به شکل گیری این پدیده ممکن است در کشف آن حربه کاری، آن حربه ای که بتواند واقعیت ها را از افسانه ها و اسطوره ها جدا و راها سازد، امداد برساند. 

زمانیکه شاه با چشمان گریان با تاج و تخت فرهی وداع میگفت فکر میکرد که همه چیز بر سر جای خود خواهد ماند و نظمی و نظامی که بوجود آورده است پس از او ادامه خواهد یافت. خبر نداشت که با سرکوب تمامی آن گرایشات گوناگون سیاسی، اندیشه و بیان آزادی و نیز مماشات با دین و مظهر آن قشر انگل جامعه، قشری که بغلط "روحانیت، " نامیده میشود، زمینه را بار دیگر برای هجوم تازیان بومی هموار میکند و هموار نیز کرد. 

اما، جلوس آیت الله های مقدس بر مسند قدرت بجای آنکه انقلابیون چپ و دمکراسی خواهان و لیبرالها و جنبشهای روشنفکری بیدار و هشیار نموده و الگو های خود را در تناسب با شرایط موجود تغییر دهند، از در اتحاد با ارتجاعی ترین فشر جامعه در آمده میدان را برای پیروزی گفتمان لا الله الا الله خالی گذارردند. این انقلابیون هرگز بروزگار محتومی که در انتظارشان بود نمی اندیشدند. بعضا، هنوز برآن تصور بودند که بدست سرمایه داران و حامیان امپریالیست حکومت دین شکست خورده اند. آنها به تغییر بزرگ و سرنوشت سازی که در جامعه در جال وقوع بود، یعنی وحدت، یکتایی و یگانگی دین وقدرت نه چندان بهایی میداند و نه در پی انداختن طرحی نو و کشف حربه ای کاری در خور مبارزه با دیو دو سر.

تلاش های اصلاحطلبانه شاهنشاه در مدرنسازی جامعه، بجای آنکه کشور را به دروازه های تمدن بزرگ، برساند بمرز بازگشت بدوران رسالت و امامت نزدیک ساخت. آری، شاه قدمهای بسیار بزرگی در راه دگرگونه سازی شرایط مادی مردم برداشت، اما در همانحال قدمهای بزرگتری را بعقب بر میداشت. چرا که تمام برنامه های تجدد خواهی او نهایتا در خدمت تزئین و بزک نظام فرمانروایی و فرامانبری در آمده بودند. تنها شاه نبود که فکر میکرد بدون تغییر در این نظم کهن، تغییر درنظم فرمانروایی و فرمانبری میتواند جامعه را نو نوار و مدرن نموده و از تیره بختی و سیه روزی نجات دهد.

تمامی گرایشات سیاسی و الگوهای انقلابی تجدد خواه نیز در اندیشه توسعه و تقویت نیروهای تولیدی جامعه بودند اما نه از طریق توسعه سرمایه داری بلکه با براندازی آن و از همه مهمتر برانداختن "امپریالیسم" جهانی، تنها راهی که در منظر آنها جامعه را از فقر و عقب ماندگی نجات میدادد، غافل از آنکه پدیده جدیدی در حال شکل گیری بود که به نظم فرمانروایی و فرمانبری، نظمی که بر رفتار و گفتمان و بر روابط اجتماعی و خلق و خوی ما سلطه افکنده است، تقدس میبخشید و آنرا برخلاف نظام شاهی مستحکم و صدمه ناپذیر میساخت. در نتیجه نظام فرمانروایی و فرمانبری، نظامی که از دوران باستان بما رسیده است نه تنها با فروریزی شاهنشاهی تضعیف نگردید بلکه وحدت و یکتایی و یگانگی دو دستگاه عریض و طویل دین وقدرت که گاهی در تضاد و تصادم با یکدیگر بودند، تکوین و تکمیل گردید. 

آیت الله های مقدس، در عمل نشان دادند که بسی بسیار انعطاف پذیرتر از آن هستند که تصور آن میرفت. اگرچه گفتمان لا الله الا الله دیگر گفتمانها را از میدان بیرون رانده بود، اما، بزودی نهاد های برخاسته از مبارزات تاریخی غرب، همچون قانون اساسی، جمهوری و تفکیک قوای سه گانه قانونگزاری و اجرایی و قضایی را عاریه گرفته و آنرا مثل گردنبدی درخشان بر گردن کریه و کهن سال نظام فرمانروایی و فرمانبری از نوع "اصیل" و "ناب " آنداختند و آنرا "مردم سالاری دینی" نامیدند که شباهتی بس بسیار دارد با نظام تسلیم و اطاعت و بندگی عبودیت. یعنی که نهادی هایی که برای جلوگیری از تجمیع و تمرکز و خودکامی قدرت در غرب بوجود آمده اند، در دست آیت الله های مقدس به سپری تبدیل گردید که نظم کهن را از گزند روزگار محافظت نماید. در عمل نیز نهاد های مدرن اداری، از وزارت "ارشاد" گرفته تا وزارت اطلاعات اداری در خدمت قواعد و مقرراتی در آمده اند که پس از 14 قرن هنوز بلاتغییر منده اند. 

بدرستی روشن نیست که امروزپس از گذشت سالیان دراز به راز و رمز شکست گفتمانهای گوناگون سیاسی و در برابر گفتمان لا الله الا الله، پی برده باشیم. چه بعضا، هنوز نظام ولایت را نظامی میخوانند که اساسا سرمایه داریسب و حفظ منافع سرمایه را در نظر دارد. که اعضای روحانیون از جمله "رهبر معظم انقلاب" خود از بزرگترین سرمایه داران اند. گویا گذشت زمان و تجربیات تاریخی الگوهای گذشته را کهنه و فرسوده نکند. بعنی هستند بسیاری از انقلابیون که رویای انقلاب کارگری را در سر میپرورانند و هنوز بر آن تصوراند که تمام نا آرامی ها و جنگ و خونریزیهایی که در منطقه خاورمیانه بوقوع میپیوندد برساخته دست امپریالیزم جهانی ست، دیدگاهی که هنوز آنها را در کنار آیت الله های حاکم قرار میدهد. آنها اغلب در متمایز ساختن نظام سرمایه داری بعنوان یک نظام پویا و سازنده و پیشرونده، با نظام غارتگری، غنیمت بگیری، زمین خواری، بحراج گذاشتن آب و خاک کشور، رانت خواری و رشوه بگیری، ناتوانند. درست است سپاه پاسداران بخش اعظمی از اقتصاد کشور را در انحصار خود در آورده اند و میتوان آنها را سرمایه دار خواند، اما سرمایه دارانی که منافعشان در بقای نظام فرمانراویی و فرمانبری نهفته است، نه در دگرگونه سازی و رشد و تکامل نیروهای تولیدی و آزاد سازی جامعه از قید و بند های سنت و باور و ارزشهای دینی. سردمداران سپاه پاسداران بیشتر از تبار "لومپن" ها هستند تا از تبار بورژوازی ای که بقول مارکس ناقوس آزادی را بصدا در میآورد. سرداران سپاهی و آیت الله های مقدس سرمایه دارانی هستند ثروت خود را غارت و بغنیمت گرفتن ثروت مردم انباشته اند.

در چنین شرایطی حربه کاری، حربه ای ست که بتواند نظامی را بویرانی بکشاند که در عمق زمین در دل تاریکیها ریشه دوانده است. حربه ای که در خدمت گذار از نظام سیاسی بکارگرفته شود حرابه ای ست که توانا به بریدن ماده نرمی همچون پنیر هم نمیباشد. امروز ما بحربه ای نیازمندیم که جامعه را از فریب دین و سلطه نظام فرمانروایی و فرمانبری نجات بخشد، حربه ای همچون "ذولفقار،" شمشیر امام علی، مقدسترین امامها، شمشیری که (به تعریف ما) از دو سوی سرها را از تن جدا میساخت. آن حربه کاری، آن شمشیر دولبه، چیزی نیست مگر دین ستیزی که بر گردن دین و قدرت یکجا فرود میآید.

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com
firoznodjomi.blogpost.com
rowshanai.org


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر