۱۳۹۴ آذر ۲۴, سه‌شنبه

عاشورا و دیوانگی هایش تا کی ؟؟؟




اخبار روز: www.akhbar-rooz.
يکشنبه ۱۱ آبان ۱٣۹٣ - ۲ نوامبر ۲۰۱۴

                                 محمد علی مهر آسا                      

خادم شمر کنونی گشته وانگه ناله ها با دوسد لعنت زدست شمر ملعون می کنند
بر یزید زنده می گویند هردم سد مجیز بس شماتت بر یزید مرده‍ی دون می کنند
(ملک الشعرا بهار)

ماه قمری محرم باز فرارسید و شیعیان قشری هموطن – از هر رقمش - دو باره مانند هرسال دیوانگی را از سر گرفتند! روزنامه های درون ایران از چند روز پیش از ماه محرم، به پیشواز این واقعه رفته اند و همه در تعریف و توصیف این حادثه - که در تاریخ غیر شیعیان گم شده است و از آن خبری نیست - رفته اند و مقالات فراوان و اشعار بندتنبانی زیادی به چاپ سپرده اند؛ و چنان وانمود کرده اند که گویا واقعه کشتن حسین سال گذشته اتفاق افتاده است و حضرات می خواهند سالگرد مرگش را یاد آور شوند. حتا شعر در وصف شهر «کربلا» سروده اند. واکنش جراید ایران نسبت به این وقعه کهنه ی چهارده قرنه سبب شد که صاحب این قلم مجبور به نوشتن این نوشتار شود.

به حقیقت زهی تأسف بر این همه نابخردی و لاشعوری! زیرا آخوندهای شیعی از یک طرف می گویند حسین در راه دین اسلام شهید شد و جایش در بهشت است، از دیگر سو برایش هرسال چنان عزاداری ئی راه می اندازند و اشکهائی می ریزند و اعمال دیوانه واری انجام می دهند که دنیا را به قهقه وامی دارند. باور کنید این سینه زنیها، این زنجیر کوبیها بر پشت و رو؛ و این قمه زدنها بر سر - حتا برسر اطفال دو یا سه ساله – آن همه مخارج و سور وسات راه انداختن و خرج دادن؛ حرکت آن دسته های عزادار در خیابانها، همه نوعی نمایش لاشعوری و نابخردی است. پس از گذشت نزدیک به چهارده قرن که از این مرگ می گذرد عزاداری آنهم به آنگونه وحشتناک، جز ابلهی تعبیری دیگر ندارد. پرسش این است اگر حسین شهید است و جای شهدا در بهشت و کنار حوض کوثر است، پس باید برای وضع و حال حسین شادی کرد و از این واقعه خوشحال بود و جشن و سرور برپا داشت.

در سال ۶۰ هجری قمری حسین ابن علی که دیوانه و شیفته ی حکومت و سلطنت بود و خلیفه زمان را که یزید ابن معاویه بود، قبول نداشت؛ و سودای حکومت بر پهنه ی بزرگی از خاورمیانه آن زمان را که به تصرف لشکریان اسلام درآمده بود، در سر می پرورید، در جنگی که خود مسببش بود، کشته شد. او چنان ساده و کم خرد بود که چند نامه از سوی چندین نفر از اهالی شهر کوفه(آن زمان) در عراق را جدی گرفت و به اغوای آنان که نوشته بودند:«... تو بیا با یزید بجنگ ما همه پشت سرت ایستاده و آماده ی کمک و پشتیبانی از توایم...» فریب می خورد. به این ترتیب، پس از پایان مراسم حج آن سال، به مدینه برمی گردد و با ایل و تبار و خانواده و فرزندان راهی عراق می شود تا با پشتیبانی اهالی کوفه، بر خلیفه زمان بشورد و با یک کودتا او را از اریکه ی سلطنت به زیر اندازد. همراه آوردن تمام افراد خانواده به این دلیل بود که حسین خود را در این نبرد برنده تصور کرده بود و پیروزی را حتمی می دانست.
طبری در کتاب تاریخش می نویسد:« تمام آشنایان و هواداران خاندان علی و سران معمر مدینه او را از این سفر و شرکت در این معرکه منع کردند ولی او به پند و سخن کسی گوش نداد...» نخست پسر عمویش مسلم ابن عقیل را روانه کوفه کرد تا اوضاع را از نزدیک بسنجد و بررسی کند و برای او ماوقع را بنویسد و گزارش دهد که صلاح چیست و زمینه برای حمله آماده است یا نه؟! مسلم ابن عقیل نیز به کوفه رفت و در منزل یکی از شیعیان علی اتراق کرد و چند نفری را که ملاقات کرد، همه به او گفتند با تمام وجود حاضریم در راه خلافت حسین و خلع یزید نبرد کنیم. مسلم نیز این سخنان را جدی گرفت و به تمام مردم کوفه تعمیم داد؛ و به حسین نامه نوشت که مردم مشتاقانه منتظر تشریف فرمائی تان هستند و پیروزی حتمی است. حسین که با این نامه ها کار را تمام شده تصور کرده بود، تمام خانواده را با خود همراه کرد و با حدود چند سد نفر شمشیر زن به راه افتاد تا همراه مردم کوفه، خلیفه را سرنگون کند و خود بر تخت سلطنت جلوس فرماید. اما در همین موقع جاسوسان یزید از وجود مسلم ابن عقیل در کوفه باخبر شدند و برای پیداکردنش به جستجو پرداختند و سرانجام او را در منزل یکی از هواداران خاندان علی یافتند و گرفتند و از بالای بام خانه ی همان شخص به زمین پرتاب کردند و کشتند. 

حسین از این واقعه بی خبر بود و نمی دانست که جاسوس و خبرچینش کشته شده است. پس به اغوای همان نامه های مسلم ابن عقیل، عزم را جزم کرد و راه افتاد و به عراق رسید. طبق نوشته ی تاریخ طبری، در میان راه نیز به یک کاروان تجارتی که از عراق عازم مدینه بود، حمله کرد و تمام دارائی و موجودی کاروان را غارت فرمود. به این بهانه و دلیل که من خلیفه مسلمین ام و این اموال به من می رسد و در این نبرد لازم دارم. این هم از عصمت و معصومیّت حسین ابن علی که شیعیان او را یکی از چهارده معصوم می شناسند و جار می زنند.
حسین، در عراق متوجه شد که هم مسلم ابن عقیل کشته شده است و هم تمام آن سخنها دروغ بوده و مردم کوفه حاضر نیستند برای خاطر او بجنگند. در عوض در مقابل خود لشکری انبوه با ساز و برگ جنگی را دید که از او می خواستند تسلیم شود و به خلافت یزید بیعت کند و گردن نهد. 

حسین می دانست که از پس لشکر عبیدالله ابن زیاد فرمانده برگزیده یزید برنمی آید و کشتنش در این نبرد حتمی است. لذا به تمام همراهان گفت:« شب هنگام که تاریک می شود، هرکس که نمی خواهد با من بماند می تواند کاروان را ترک کند و از ما جدا شود» به تقریب همه ی همراهان همین کار را کردند و او را ترک کردند و راه مدینه را پیش گرفته به نزد خانواده خود برگشتند. در نتیجه حسین تنها شد و فقط با پسر و برادر و چند نفر از اقوامش باقی ماندند که شیعیان عقیده دارند جمعاً هفتاد و دو نفر بوده اند؛ که چنین نیست. لازم است این موضوع نیز گفته شود که پیش از جنگ به او تکلیف کردند که خلافت یزید را بپذیرد و به مدینه بر گردد. ولی او از این کار ابا کرد و تنها پاسخ داد من بدون بیعت یزید، حاضرم میدان را ترک کرده و به مدینه برگردم؛ اما حاضر نیستم با یزید بیعت کنم. عبیدالله ابن زیاد نیز به این راضی نشد و می خواست او را دستگیر کرده و به دمشق ببرد. اما حسین جنگ و کشتن را ترجیح داد. چون معتقد بود که شهید می شود و به بهشت می رود.
جالب است که طبری می نویسد حسین شبی که فردایش دهم محرم یعنی عاشورا بود و می بایست بجنگد، بدنش را واجبی مالید و با آبی که برای رفع تشنگی لشکریان بود واجبی کشید و حمام کرد تا فردا که شهید شده و به بهشت می رود، از حوریان بهشتی لذت بیشتری ببرد. به این ترتیب نوه ی محمد، آن ۷۲ نفر را روز بعد تشنه به کشتن داد. 

حال باز می پرسم اگر حسین شهید است و مطابق عقیده خودش به بهشت رفته است، اکنون حدود چهارده قرن است که مرتب مشغول زن بازی و زن بارگی است و کنار حوض کوثر هم از شراب مخصوص بهشت می نوشد و هم با حوریان معاشقه می کند. یعنی وضعش به مراتب از زمانی که زنده بود بهتر است. پس چه دلیل دارد که پیروانش برایش گریه و عزاداری می کنند و چنین خود را با قمه و زنجیر عذاب می دهند؟! برعکس شیعیان بایست هر سال روز عاشورا جشن بگیرند و سالروز زفاف حسین را با ملیونها حوری در رقص و پایکوبی بگذارانند؛ و کارناوال شادی راه اندازند.
اکنون حدود ۱۴ قرن است شیعیان هر سال در محرم خود را دیوانه می کنند و مجنون وار در خیابانها و میدانهای شهرهای شیعه نشین،(حتا در این سالها در نیویورک) دسته های عزاداری راه می اندازند و بدن خود را با گِل می آلایند و بر سینه مشت می کوبند و بر پشت زنجیر می زنند؛ و تصورشان این است که عبادت انجام می دهند!! زهی تإسف بر این همه حماقت!
ای کاش آقایان مهندس عبدالعلی بازرگان و دکتر حسین نصر و دکر عبدالکریم سروش، در این مورد اظهار نظری می کردند و واقعه عاشورا را از دید روشنفکران دینی بر می رسیدند.

کالیفرنیا دکتر محمد علی مهرآسا



کاروان کربلا 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر