۱۳۹۴ آذر ۱۶, دوشنبه

اسلام ، سیاست و خشونت




                                           احمد فعال

گویا نیوز
تاكنون بیش از ده‌ها مقاله در این رابطه نگاشته‌ام، اما هنوز عده‌ای از نویسندگان و روزنامه‌نگاران اظهار می‌كنند كه جریان روشنفكران دینی و یا روشن‌اندیشان دینی به اظهارات و مدعیات آن‌ها پاسخ نمی‌دهند. با وجود این، ممكن است این نویسندگان و روزنامه‌نگاران محترم هنوز این مقالات را از نظر و مطالعه نگذرانده باشند. از این نظر توجه آن‌ها و سایر خوانندگان محترم را به این نكات جلب می‌كنم 


آیا دین یك امر شخصی است؟
۱- گفته می‌شود دین یك امر شخصی است. فكر نمی‌كنم كه بی‌اساس‌تر از این تعریف ممكن است وجود داشته باشد. یعنی چی دین یك امر شخصی است؟ اینكه بگوئیم ایمان یك امر فردی است، سخن درست و بجایی است. اما دین كه تنها شامل ایمان نمی‌شود. مسئولیت انسان در برابر انسان، مسئولیت انسان در برابر حقیقت، از جمله امور دینی محسوب می‌شوند. آیا پذیرش این مسئولیت‌ها امر شخصی محسوب می‌شوند؟ مدعی این نظر توجه ندارد كه هیچ عقیده‌ای و هیچ مرام و آئینی، در هیچ كجای دنیا وجود ندارد كه یك امر شخصی باشد. چطور وقتی به تحلیل جامعه‌شناسی می‌رسیم، دین و هر آئین ومرام دیگری را پدیده اجتماعی می‌شناسیم، اما وقتی پیروان ادیان و آئین‌های مختلف به عمل روی می‌آورند، از آنها انتظار داریم كه به خلوت شخصی خود پناه ببرند؟ به علاوه چگونه حقوق انسان اعم از حقوق اساسی و حقوق مدنی او را تعریف و تبیین می‌كنیم، كه به پیروان یك دین و یك آئین بگوئیم، دین و آئین شما یك امر شخصی است و در هیچ یك از امرهای اجتماعی از جمله در بیان و ابلاغ آن در جامعه دخالت ندهید؟ آیا بدتر از این می‌توان استبداد را تعریف كرد؟ اكنون ممكن است گوینده "شخصی كردن دین" بگوید، منظور ما از این سخن، این است كه دین نباید در سیاست دخالت كند؟ خوب اگر منظور چنین دخالت‌هایی است، چرا حرف درست را درست نزنیم و چه الزامی هست كه آن را با حرف نادرست درآمیزیم؟ عدم دخالت دین در سیاست هر چند نادرست است، اما قابل فهم است. وقتی یك عبارت و یا یك نظر و یا یك ادعا قابل فهم است، چرا آن را با نظر و ادعایی در آمیزیم كه نه قابل فهم است و نه با ابتدایی‌ترین‌ درك از آزادی و حقوق انسان انطباق دارد؟ توقع شخصی كردن، چیزی جز چشم‌پوشی دینداران از حقوق ناشی از آزادی‌های اساسی و مدنی آنها نیست. اینكه بگوئیم دین را در پستوی خانه بگذارید و بعد در حیطه زندگی اجتماعی وارد شوید، باز حرفی بی‌اساس‌تر از این وجود ندارد. مگر می‌شود از كسی بخواهیم كه یك بعد اساسی شخصیت وجودی خود را كه دستكم آنْ شامل اخلاق است، در پستوی خانه حبس كند، و بدون اخلاق دینی خود وارد زندگی اجتماعی شود. غیر از این، حق ابلاغ نظر و دین، كه جزئی از حقوق اجتماعی هر فرد محسوب می‌شود، چه می‌شود؟ اما عدم دخالت دین در سیاست چرا باید نادرست باشد؟ جلوتر به این مسئله بازمی‌گردم.
۲- بعضی از محققان مانند توماس بوتكو۱ بنیادگرایی دینی را نوعی آمیزش میان دین با نواندیشی جهان مدرن تفسیر می‌كنند. شاید بر همین اساس است كه منتقدین دینی جریان روشن‌اندیشی دینی را به این حقیقت بیم و هشدار می‌دهند، كه مبادا تفاسیر نوین شما اسباب بنیادگراسازی شود؟ اما این تفسیر یك دروغ و دروغ‌های بزرگی را پنهان می‌كند. یك دروغْ حقایقی است كه در عالم نظریه وجود دارند و دروغ‌های دیگر تجربه‌های فراوانی است كه پیشاروی ما قرار دارند. در مقاله‌ای كه با عنوان اسلام سیاسی و بنیادگرایی نوشتم، به روشنایی توضیح داده‌ام كه خاستگاه فكری بنیادگرایی، سنت‌گرایی است. در همان مقاله توضیح دادم كه سنت‌گرایی، یك برداشت دنیازده، محاسبه‌گرانه و سكولار از دین است. "یك در دنیا و صد در آخرت"، یا "حساب حساب كاكا حساب"، این همه آنچیزی است كه سنت‌گرایی از دین می‌سازد. شخصی كردن دین یعنی همین. این برداشت هر چند در ذات خود متناقض (پارادوكسیكال) است، اما این همان نوع نگرشی دینی است كه روشنفكران سكولار و منتقدین دینی، از روشنفكران انتظار دارند، یعنی شخصی كردن دین. در تعریفی كه ارائه دادم، هرگاه سنت‌گرایی یا همان دیدگاه سنتی، پا به عرصه زندگی اجتماعی بگذارد و رسالت اجتماعی برای خود قائل شود، به یك جریان بنیادگرا تبدیل می‌شود. اساساً جریان بنیادگرایی یك جریان هویت‌گراست. این مسئله در سراسر جهان به همین معنا وجود دارد. به عبارتی، وقتی دین سنتی به یك هویت اجتماعی تبدیل می‌شود، دینداران بنیادگرا می‌شوند۲. بسیاری از بنیادگراها در جهان وجود دارند كه بی‌آزار هستند. به عنوان مثال جریان حجتیه قبل از انقلاب یك جریان بنیادگرا و بی‌آزاری محسوب می‌شد. همین جریان‌های بنیادگرا كه در سراسر دنیا هم وجود دارند، وقتی احساس خطر كنند و هویت خود را در معرض فروپاشی و نابودی احساس كنند، رفته رفته به یك جریان افراطی و از آنجا به یك جریان تروریستی تبدیل می‌شوند. با این وجود، بنیادگرایی به خودی خود خطرناك نیست، اما وقتی با تهدید و خطر روبرو می‌شود، به ارتش ذخیره افراط گرایی و تروریسم می‌پیوندد. به دیگر سخن، بنیادگرایی نیروهای خود را از سنت‌گرایی، و جریان‌های تروریستی و افراطی نیز نیروهای خود را از بنیادگرایی تدارك می‌بینند. از این نظر، بازگرداندن دینداران به پستوی خلوت خانه‌های شخصی خود، جز این نیست كه آنها را به ارتش ذخیره بنیادگرایی و تروریسم و افراط ‌گرایی تبدیل كنیم۳. پاره‌ای از منتقدین و روشفكران سكولار به این حقیقت بس مهم توجه ندارند كه هرگاه دین را بجای دمكراتیك كردن و زبان زور از آن ستادن، تنها به عنوان یك امر شخصی به خلوت خانه برانیم، كاری جز این نكرده‌ایم كه دینداران را به مثابه ارتش ذخیره بنیادگرایی تبدیل كرده‌ایم. چه در ایران و چه در سراسر جهان، جریان بنیادگرایی نیروهای خود را از میان جریان سنت‌گرایی جذب می‌كند. به دیدگاه‌ها و تحلیل‌های جریان‌های بنیادگرا و تروریسم، نیك كه بنگرید، چیزی جز استخراج خشونت و ترور از همان منابع سنتی و تفاسیر سنتی نیست. اشتباه توماس بوتكو این است كه میان استفاده از ابزارهای مدرن را با اندیشه مدرن فرق نمی‌گذارد. بنیادگرایی و تروریسم از ابزارهای مدرن استفاده می‌كنند، اما اندیشه‌ آنها سنت‌گرایی است. بجای استفاده از منجنیق سوار تانك می‌شود، و با فتاوی مراجع سنتی به قتل بی‌گناهان می‌پردازند. علمْ علمْ كردن بنیادگرایی در ایران، و مخالفت و ستیز با علوم انسانی هم از همینجا ناشی می‌شود. یعنی دسترسی به علوم فنی و تكنولوژیك، با همان دیدگاه‌های سنتی و نگاه سنتی به جهان. هدف آنها از غرب‌ستیزی و مدرن‌ستیزی چیزی جز بازگشت جامعه به زندگی سنتی پدران و مادران اجدادی ما نیست. اشاره به این نكته هم تكراری است كه برداشت منتقدین دینی و به قول آقای یوسف اشكوری ایجاد نفرت‌افكنی، از قرآن و طرح مباحثی چون ارتداد، خشونت، قصاص و خشونت علیه زنان، چیزی جز تكرار همان تفاسیر و منابع سنتی و بنیادگرایی دینی نیست. اینكه یكی از این منابع و مراجع هربار سخن سخیفی در بیان دینی ارائه دهند، و منتقدین دینی را بجای تأسف به وجد می‌آورند، برای هر دو طرف متأسفم. زیرا نه آن وصف و نه آن وجد، هیچ كمكی به رشد جامعه نمی‌كنند.
دین و سیاست در دو بیان مختلف
بارها گفته و نوشته‌ام، اكنون از باب اطلاع آن دسته از خوانندگانی كه مطلع نبودند، تكرار می‌كنم. هم دو بیان مختلف از دین وجود دارد، و هم دو بیان مختلف از سیاست وجود دارد. یك بیان، بیان آزادی است و یك بیان، بیان قدرت است. مراد نویسنده از بیان همان واژه دیسكورس discourse است كه در فارسی به واژه گفتمان ترجمه شده است. بنابراین:
۱- دین در بیان قدرت، یك رابطه اقتداری میان انسان و خداست. در بیان قدرت، انسان ذاتاً و اساساً موجود ضعیف و فرومایه‌ای است كه در پرتو بندگی خدا شخصیت و اقتدار پیدا می‌كند. در بیان اجتماعی، نقش انسان دیندار، پست و حقیر و فرومایه و ناچیز شماردن جامعه است. بطوریكه جامعه در پرتو اتكاء به مراجع اقتدار، می‌تواند به شخصیت و به قدر و منزلت واقعی خود دست پیدا كند. اما در بیان آزادی، دین یك رابطه آزاد و معرفت‌شناسانه میان انسان و خداست. اكنون خواننده همینجا ممكن است بپرسد كه این تفسیر از دین "من درآوردی" است. پرسش او بجاست، جای پاسخ به این پرسش هم اینجا نیست. چون همین بحث را به تفصیل در مقالات دیگر پاسخ داده‌ام۴. پرسش كننده می‌تواند نظر خود را حفظ كند، نظر او مغایرتی با ادامه بحث اینجانب ندارد. تنها می‌خواستم روشن كنم كه بیان قدرت از دین چگونه است. این همان بیانی است كه بدون هیچ توضیحی در جوامع خشونت زده وجود دارد. تنها یك توضیح كوتاه درباره رابطه انسان با خدا در آنچه كه به بیان آزادی مربوط می‌شود عرض كنم، و آن اینكه: كلمه عبد، به اشتباه در فارسی و در متن‌های قرآنی، بندگی ترجمه شده است. عبد بندگی نیست، یك رابطه ویژه شناختی و عرفانی میان انسان و خداست. نقل است از حضرت علی كه "ولاتكن عبد غیرك حتی جعلك الله حرا" یعنی، عبد كس دیگری جز خدا نباش، كه خداوند شما را آزاد آفرید. بنابراین، آزادی لازمه عبودیت انسان دربرابر خداوند است. با این وجود، از خواننده محترم می‌خواهم كه نظر انتقادی خود را نگاه دارد و به همین عبارت در بیان آزادی از دین اكتفا نكند.
۲- سیاست در بیان قدرت عبارت است از تسلط و چیرگی بر نهادهای اجتماعی و سیاسی. سیاست در بیان قدرت تصرف دولت و حكومت را هدف اصلی خود می‌شناسد. نه تنها دینداران قدرتمدار، متأسفانه اغلب اندیشمندان سیاسی، تا روشنفكران، تا كنش‌گران سیاسی، همه همین نظر را درباره سیاست و مبارزه سیاسی دارند. این نظریه متداول میان مردم كه، سیاست پدر و مادر ندارد، در واقع ترجمه عامیانه شده همین تعریف سیاست در بیان قدرت است. اما بنا به تجربه زندگی سیاسی، تعریف دومی در بیان آزادی، درباره سیاست وجود دارد. در این تعریف، سیاست عبارت است از: روش مشاركت دادن انسان در زندگی اجتماعی است. بطوریكه هر فرد در استیفاء حقوق اساسی و حقوق مدنی خود و دیگر همنوعان خود بكوشد. این نگرش از سیاست تصرف دولت و قدرت را نه تنها هدف قرار نمی‌دهد، بلكه فراتر از آن، معتقد است كه دولت سازمان یافته‌ترین شكل قدرت است. هیچ دولتی در تاریخ سیاست، حقوق‌مدار و آزادی‌مدار نیست. آزادی و حقوق انسان در بنیادهای مدنی شكل می‌گیرند. وظیفه روشنفكران و كنشگران واقعی سیاسی، نه تصرف دولت، بلكه ایجاد جریان اندیشه آزادی است. اكنون اگر نخواهیم از حوزه اصلی بحث خارج شویم به قسمت سوم همین بحث می‌رسم،
۳- دین در بیان قدرت، هدفی جز ایجاد سلسله مراتب جبر و قدرت در تمام سطوح زندگی اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی، ندارد. دین در بیان قدرت، تحمیل احكام و اعتقادات دینی بر جامعه مؤمنان است. دین در بیان قدرت، هرگاه پا به عرصه سیاست بگذارد، به جز كمتر از تصرف دولت و توتالیتر كردن قدرت قناعت نمی‌كند. از این نظر، رابطه میان دین و سیاست، رابطه‌ای است كه تنها در انحصار دولت و تصرف دولت معنا پیدا می‌كند. چنین رابطه‌ای جز در بستن مدار جبر و قهر، تحمیل دین و احكام دینی بر دینداران و غیردینداران، معنا پیدا نمی‌كند. این است كه دین در بیان قدرت، به كارگاه تولید و توجیه زور و خشونت بدل می‌شود. دین در بیان قدرت، یك رابطه ذاتی و ثنوی دائمی در تمام سطوح زندگی ایجاد می‌كند. تقسیم جامعه به مقدس و غیرمقدس، خودی و غیرخودی، محرم و نامحرم، مؤمن و كافر، زن و مرد، روشی است كه جامعه را دائماً در مدار بسته جبر و سلطه نگاه می‌دارد.


۴- اكنون برای اینجانب روشن نیست كه تمام روشنفكران و یا روشن‌اندیشان دینی، به ترتیبی كه از دو بیان آزادی و قدرت شرح دادم، بیان خود را از دین، به بیان آزادی بازتعریف كرده‌ باشند. من نمی‌توانم از طرف آنها سخن بگویم. اما سخن من روی كسانی است كه به حكومت دینی نقد دارند و دائماً به روشن‌اندیشان دینی یادآور می‌شوند كه حكومت دینی جز خشونت و فقر و فلاكت جامعه، محصول دیگری ببار نمی‌آورد. اگر در اثبات بیان آزادی، نمی‌توانم و حق ندارم از قول روشن‌اندیشان دینی سخن بگویم، اما در پاسخ به این دسته از منتقدان بطور قاطع یادآور می‌شوم كه: هیچ روشن‌اندیش دینی تا آنجا كه اینجانب اطلاع دارد، سالیان متمادی است هم به لحاظ نظری و هم به لحاظ تجربه‌هایی كه در ایران و جهان اسلام پیشاروی ما قرار دارند، اصلا و ابداً به حكومت دینی و دولت دینی باور ندارد. بنابراین درحالی كه اغلب روشنفكران دینی به صراحت به تفكیك دین از حكومت و دولت سخن به میان آورده‌اند، معلوم نیست باز چرا و با چه هدفی، پاره‌ای از منتقدین مدام روشنفكران را از حكومت دینی بیم و هشدار می‌دهند؟ مدام می‌خواهند به آنها آموزش بدهند كه حكومت دینی چنان است و چنین است. بعد مدعی می‌شوند كه چرا به نوشته‌های آنان پاسخ داده نمی‌شود. وقتی این دسته از منتقدان دستكم به دهها بار توضیحات و تفصیلات و تفاسیر این قلم و سایر روشن‌اندیشان دینی وقعی نمی‌گذارند، چگونه انتظار دارند كه حرف‌های تكراری آنها پاسخ داده شود؟ بنابراین وقتی دوست عزیزی مثل آقای ف.م. سخن اظهار می‌كند: « باز با مراجعه به آثار دست اول مكتوب و مضبوط مى توان به سادگى اثبات كرد كه هر جا دین -هر دینى- صاحب قدرت سیاسى شده، باعث بدبختى و فلاكت مردم شده، و خون و خون ریزى و قتل و آدمكشى و زیر پا نهادن حقوق انسان، جز لایتجزاى آن بوده است۵»، جز تأسف چه پاسخی باید به او داد؟ ضمن اینكه می‌توان با او همدردی كرد، اما این انتقاد جدی بر نوشته او وارد است كه، این دوست نقد خود را در مجوز خشونت، كشتار و قتل، بر فرض و پایه‌ای می‌گذارد كه دین به قدرت سیاسی دست پیدا كند. فرض و مبنایی كه هیچ روشنفكری دینی تا آنجا كه من اطلاع دارم، اعتقادی به تصرف قدرت سیاسی توسط مسلمانان ندارد.

۵- آخرین نكته در باب رابطه دین و سیاست، به تعبیری كه از معنای سیاست و دین ارائه دادم، تلفیق و تركیب دین و سیاست در دو بیان آزادی است. در این معنا، نه تنها دین اسلام، بلكه تمام ادیان ماهیت سیاسی دارند. هرگاه كوشش داشته باشیم تا سیاست را از انحصار سلطه دولت و حكومت رها كنیم، و كنش سیاسی را در استیفاء حقوق و آزادی انسان، و در بیان حق و حقیقت تسرّی ببخشیم، جدا كردن دین از سیاست، نه تنها ممكن نیست، بلكه دینداران را در بیان حقوق خود از یك طرف، و در استیفاء حقوق انسان به موجب مسئولیت دینی كه بر دوش آنان است (كونوا قوامین بالقسط)، محروم ساخته‌ایم. و بدتر از آن اینكه، جامعه را از مهمترین نهاد دموكراتیك محروم گردانده‌ایم. اگر حكومت‌های دیكتاتوری و سایر حكومت‌ها بنا به ماهیت قدرت، دروغ و سانسور را یكی از روش‌های توسعه و بسط قدرت می‌شمارند، آیا نباید دین را كه رسالتی جز اشاعه راستی و درستی نیست، به عنوان نهادی كه دست دروغگوی قدرت را از پرده سانسور بیرون می‌فكند، به عنوان یك نهاد دموكراتیك محسوب دانست؟ وقتی سیاست را از انحصار قدرت و دولت خارج كنیم، انتظار نداشته باشید كه دین را از سیاست تفكیك كنیم. به عكس، هرگاه سیاست را به معنای واقعی خود یعنی كنش حقوق‌ورزی انسان در بسط آزادی بازگردانیم، منتقدین دینی باید به دینداران انتقاد كنند كه: چرا مسلمانان و دینداران، خود را از صحنه سیاست‌ورزی به دور نگاه می‌دارند؟ "چرا دینداران، به مسئولیت انسانی خود در دفاع از حقوق انسان و جامعه نمی‌پردازند؟ اگر دین دست شما را در بیان حقیقت كوتاه كرده است و مانع سیاست‌ورزی شما دینداران می‌گردد، یا دست از دین بشوئید و یا تفسیری متناسب با حقوق انسان به دین ببخشید". مشاهده می‌كنید، چگونه و تا چه اندازه وقتی روشنفكران ما و سیاست‌‌ورزان ما، دامن در بیان قدرت می‌آلایند و زبان در اعتیاد زور زیور می‌بخشند، مسئولیت خود را وارونه تعریف می‌كنند؟
۵- باز نكته‌ای را كه چندین بار توضیح داده‌ام، مجدداً توضیح می‌دهم. یكی از دوستان حقوقدان من در تحقیق خود به این حقیقت اشاره دارد كه موضوع آزادی، دموكراسی، حقوق زن، و در این سه دهه اخیر، مسئله حقوق بشر زمانی در غرب و در جوامع پیشرفته صنعتی به یك پارادایم یا الگوی عمومی جامعه تبدیل شد، كه كلیسا روی اقبال به این مفاهیم دوخت. بدون موافقت كلیسا ممكن نبود، جریان آزادی و حقوق بشر تا این حد در جوامع پیشرفته بسط و توسعه پیدا كند. بنابراین از یك نگاه ابزاری هم كه شده، روشنفكران و كنشگران سیاسی بجای مخالفت و نفرت پراكنی نسبت به دین و جامعه دینی، بهتر است آموزه‌های دموكراسی را به جامعه دینی آموزش دهند و از دینداران بخواهند كه دستكم به جای اعتنا و دنباله‌روی از بیان‌ها و تفاسیر اقتدارگرایی دینی، به پیام و بیان روشنفكران و یا روشن‌اندیشان دینی خود گوش بسپارند، و نوع اندیشه و زندگی آنها را الگوی فكری و زندگی خود قرار دهند. اما وقتی اندیشه در زور و نفرت و تخریب از خودبیگانه می‌شود، بجای این دعوت و قدرشناسی و سپاسگویی از روشن‌اندیشان دینی، دائما از یك طرف جامعه را از روشنفكران دینی می‌ترسانند و از طرف دیگر مدام به مذمت روشن‌اندیشان دینی می‌پردازند.
خشونت یا خشونت‌زدایی در قرآن؟
اما در خصوص آیاتی كه دوست گرامی و منتقد آقای دكتر جلال ایجادی در آخرین مقاله خود فهرست نمودند، پاسخ او را در بیان آزادی به شرح زیر ارائه می‌دهم. پیش از پاسخ، توجه او و خوانندگان محترم را به دو مقدمه جلب می‌كنم:
مقدمه نخست: در قسمت نخست اسلام سیاسی و جنبش‌های اجتماعی شرح دادم که پیامبر نه به حیث نبوت، بلکه به حیث شرایط خاص نظام قبایلی آن زمان اعراب، تشکیل حکومت داد. جامعه اعراب در آن زمان هنوز به مرحه دولت‌سازی نرسیده بودند و اجتماعات آنها مجموعه‌ای از کنفدراسیون‌های قبایلی بودند. پیامبر جامعه عرب را ترقی بخشید، بطوریکه بنا به انتخاب و خواست قبایل تشکیل حکومت داد.
مقدمه دوم: جامعه اعراب، یک جامعه مردسالار و سراسر خشونت آمیز بود. وقتی جامعه عرب ناگزیر از جنگ بود، پیامبر کوشش کرد با وضع یک رشته موازین انسانی و اخلاقی، جنگ و خشونت را تعدیل ببخشد. اصولی به منزله اصول جنگ عادلانه (که قرآن اصطلاح جهاد را بر آن می‌نهد)، در دستور کار پیامبر قرار می‌گیرد. اقسامی از این اصول عبارتند از: ۱- پیامبر هیچگاه آغاز کننده جنگ نبود. بنا خود قرآن، جنگ‌های پیامبر همه جنگ‌های دفاعی بودند. ۲- هنگامی که جنگ بر پیامبر و یارانش تحمیل می‌شد، عدم تعدی و تجاوز، و فراتر از دشمن نرفتن، در دستور کار قرار می‌گرفت. ۳- به منظور کاهش جنگ و خشونت، ماههایی را كه از دوران حضرت ابراهیم به عنوان ماه‌های حرام شمارده شده بودند، توسط پیامبر تحكیم بخشیده شد. با این وجود، موارد نقض در میان اعراب متداول بود. ۴- پایبندی به عهد و پیمان را (یا ایهاالذین آمنوا اوفوا بالعقود - آغاز سوره مؤمنون-) شرط نخست ایمان قرار داد. پایبندی‌ها وقتی با موارد حرمت جنگ در هم می‌آمیخت، به جریان صلح طلبی كمال و وضوح بیشتری می‌بخشید. ۵- جنگ كردن در بعضی از اماکن مثل مکه، حرام بود. هرکس در مکه پناه می‌برد، کسی حق بیرون راندن وی را نداشت. مکه به منزله پناهگاه مردمان محسوب می‌شد.
اكنون وقتی تمام آیاتی كه بطور انتزاعی در دید بعضی از منتقدین، به آیاتی تفسیر می‌شوند كه مدعی خشونت هستند، به ترتیبی كه در تفسیر زیر ملاحظه می‌كنید، خواهید یافت كه این آیات نه بیان خشونت، بلكه بیان خشونت‌زدایی در قرآن هستند. تمام موارد انتقاد شده در مقاله آقای دكتر جلال ایجادی و مواردی كه او اشاره نكرده است، گزارشگر شرایط جنگ هستند. هیچ آیه‌ای را نمی‌یابید که قرآن کشتن کافر و مشرک را در شرایط غیرجنگ جایز بداند. برابر با قرآن مشرکان و کافران هرگاه در جامعه اسلامی (توجه داشته باشید جامعه اسلامی و نه حكومت اسلامی) خواستند به صلح زندگی کنند، از آزادی کامل برخوردار هستند. اگر غیر از این بود قرآن به پیامبر سفارش نمی داد که دین را بر دیگران تحمیل نکن "لا اكراه فی‌الدین" در دین هیچ اكراهی نیست (قرآن سوره بقره آیه ۲۵۶) و مهمتر از آن اینكه نمی‌گفت: "و لو شاء الله مااشرکو و ما جعلناک علیهم حفیظا و ما انت علیهم بوکیل". اگر خداوند می‌خواست شرک نمی‌ورزیدند. زیرا تو وکیل و یا حافظ آنها نیستی (سوره انعام آیه ۱۰۷). جالب است که ادامه آیه به همین مشرکانی که شرک می‌ورزند و حتی به خدا دشنام می‌دهند، قرآن به پیامبر می‌گوید به آنها دشنام ندهید، خداوند خود به آنچه می‌کنند آگاهشان خواهد کرد (سوره انعام آیات ۱۰۷ و ۱۰۸). آیا روشن‌تر و ناب‌تر از این می توان از آزادی مشرکان یاد کرد؟ چرا وقتی مشرکان شروع می‌کنند به دشنام دادن خدا، قرآن فرمان نمی‌دهد، بکشید و پدر پدر صاحاب آنها در بیاورید؟ خوب معلوم است، چون بحث جنگ نیست، بحث انتخاب است. از این جور آیات را اگر بخواهم فهرست کنم باید یک مقاله مبسوط در این باره نوشته شود. آیا انصاف نقد این نیست كه میان فرمان قتل، هنگامی که جنگ آغاز می‌شود، هنگامی كه فتنه (نه به معنایی که مصطلح شده است) آغاز می‌شود، و مؤمنان با جرثومه‌های مرگ و ترس و فتنه و خیانت مواجه می‌شوند، با شرایط عادی فرق اساسی گذاشته شود؟ این چه تفسیر ناجونمردانه‌ای است؟ بی‌انصافی در نقد تا چه اندازه باید از حد بگذرد که یک آیه را هم از زمینه (کانتکس) روح و شرایط تاریخی آن و هم از زمینه (کانتکس) حادثه تاریخی آن، و هم از متن (تكس) خود قرآن جدا کنیم، و بعد بگوئیم و مدعی شویم که قرآن گفته است: هرجا کافران و مشرکان را دیدید، آنها را به قتل برسانید؟
با مقدمه‌ای كه گذشت اكنون نظری به آیاتی می‌اندازیم كه آقای دكتر جلال ایجادی و بسیاری از منتقدین، آنها را به مثابه آیات خشونت‌آمیز تفسیر می‌كنند. همانطور كه اشاره كردم، تمام این آیات و آیات دیگری كه اشاره نشده است، دلالت بر یك وضعیت جنگی است. در جنگ هم حتما منتقد محترم می‌داند كه نُقل و نبات پخش نمی‌كنند. اگر هیچ راهی برای بازداشتن دشمن از دشمنی و جنگ باز نمی‌ماند، اگر طرفی كه جنگ را آغاز می‌كند، به هیچ عهد و پیمانی پایبند نباشد، و بارها و بارها به عهدشكنی اقدام كند، دو راه بیش باقی نمی‌ماند. یا تسلیم شدن و درس تسلیم و زبونی دادن به مؤمنان و در نتیجه دوام بخشیدن و استحكام به جریان تبهكاری و دیكتاتوری. یا وارد كارزار شدن و مقابله به مثل كردن، تا حدی كه: هم از یك طرف قواعد اخلاقی از میان نرود و هم از طرف دیگر آغاز كننده جنگ به حق تسلیم شود. در این قسم از بحث تنها به دو مورد اول و دوم آیات مورد انتقاد آقای ایجادی بسنده خواهم كرد. زیرا نویسنده در اینجا مایل نیست در مقام مفسر قرآن قرار بگیرد. به علاوه، تفسیر و تبیین همه این آیات و لابد ۷۰۰ آیه‌ای كه منتقد محترم مدعی آن است، در گنجایش این مقاله می‌گنجد. این دو آیه بدون هیچ قصد و گزینشی از همان دو آیه اولی برگزیده‌ی نقد ناقد انتخاب شدند. توضیح درباره آنها را تنها به عنوان چارچوب راهنمایی فرض می‌گیرم، كه هم منتقد محترم و هم خوانندگان محترم می‌توانند بر اساس این چارچوب، خود در قرآن كاوش تازه‌ای به خرج بدهند.
۱- منتقد در مقاله خود۶ نقل می‌كند كه آیه ۱۹۱ سوره بقره گفته است: هر جا مشرکان را یافتید به قتل رسانید و از شهرهایشان برانید (بقره، ۱۹۱(. منتقد محترم آیه را با جدا كردن از سه قسم تكس و كانتكسی كه پیشتر توضیح دادم، به خواننده چنین القاء می‌كند كه قرآن به پیروان خود گفته است كه دیوانه‌وار همینكه از درب خانه پا به كوچه و خیابان گذاشتید، هر جا دستتان به مشركان رسید، آنان را به قتل برسانید. آخر كدام آدم عاقلی از چنین حكمی و از چنین دینی دفاع می‌كند؟ مگر مردم یك ملت را، و نخبگان سیاسی و فرهنگی آنان را، در طول ۱۴۰۰ سال با همه خطاها و خیانت‌هایی كه داشته‌اند، چی فرض كرده‌اید، كه دین و آئینی را بپذیرند كه بدون لحاظ هیچ دلیلی به پیروان خود گفته است، "همینكه پا از خانه بیرون گذاشتید، هر مشركی را كه سرراه دیدید از دم تیغ بگذرانید"؟ مگر آیه‌ای كه اشاره كردید غیر از این معنا می‌دهد؟ اگر مردم جامعه‌ای در طول تاریخ هزار یك جهل و نادانی به خرج داه‌اند (كه داده‌اند)، اما وجدان تاریخی یك ملت را نمی‌توان یكسر در جهل و نادانی تعریف كرد. اگر با فرض صحیحِ نسبت دادن چنین جهل مركبی به وجدان تاریخی یك ملت، مگر روشن‌اندیشان و نخبگان آن در طول تاریخ، یكسر تهی از مغز بوده و شده‌اند، كه چنین دینی را برتابند؟ نه، هرگز و حاشا كه چنین نیست. جریان بنیادگرایی و افراط گرایی نیز به همین ترتیب دست به مصادره قرآن می‌زند. می‌گویند قرآن گفته است "اشداء علی الكفار و رحماء بینهم" با كافران به شدت بخرج دهید و میان خود رحمت (سوره الفتح آیه ۲۹). مصادره كننده دو نكته مهم و اساسی را درنیافته است. كه اولاً، این آیه از دل جنگ بیرون كشیده شده است نه در وضعیت زندگی روزمره مردم، با عقاید و افكار و دین و آئین‌های مختلف آنها. دوم اینكه، كافر یعنی پوشاننده حق. بنا به قرآن؛ حتی اگر قوانین مسلم علمی را نادیده بگیریم و از خود و دیگران بپوشانیم كفر محسوب می‌شود (آیا كافران نمی‌بینند كه زمین و آسمان چگونه بهم متصل بودند و ما آنها را از هم گسستیم؟ (سوره انبیاء آیه ۳۰)).


منتقد محترم اولاً، لازم نداسته است كه آیه ۱۹۰ را نقل كند. آیه ۱۹۰ ضمن اشاره به همین قتل می‌گوید، "تعدی نكنید، خداوند متعدیان را دوست ندارد". ثانیاً، دهها آیه قبل اشاره به دو امر حرام دارد، یكی ماه حرام كه ماه ذیحجه است و دوم منطقه حرام كه مكه است. یعنی بنا به قرارداد از زمان حضرت ابراهیم، مردمان نه در این ماه و نه در آن منطقه، نمی‌جنگیدند. اما مشركان به گمان اینكه پیامبر و یارانش نه در آن ماه و نه در آن منطقه دست به جنگ نمی‌برند، و لابد بدون هیچ ابزار دفاعی به آن منطقه قدم می‌گذارند، در كمین نشستند تا از این غفلت استفاده ‌كنند و به مردم و مسلمانان بی‌دفاع یورش ببرند. وقتی عهدی نقض می‌شود، قرآن دلیلی بر پایبندی و ادامه آن عهد را نمی‌بیند، و فرمان به مقابله به مثل صادر می‌كند. باز منتقد لازم نمی‌بیند كه اشاره‌ای هم به ادامه همین آیه داشته باشد كه می‌گوید: وَلاَ تُقَاتِلُوهُمْ عِندَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ حَتَّى یقَاتِلُوكُمْ فِیهِ یعنی "در نزدیك مسجد حرام دست به قتل نزنید، مگر آنكه اقدام به قتل شما بكنند". به علاوه در دو آیه بعد در دو نوبت می‌گوید، هرگاه دست برداشتند دست بردارید. آیا اینجور مُثله كردن آیات قرآن، انصاف است؟

۲- آیه ۳۹ سوره انفال بدون هیچ توضیحی یكی از آیاتی است كه در دل جنگ نازل شده است. چون خود سوره انفال به معنای نفله كردن، یكی از سوره‌هایی است كه در زمان جنگ نازل شده است. این سوره روایت داستان بس عجیبی است. عجیب از قانون شكنی و عهد شكنی مشركان، عحیب از حرمت شكنی مشركان، و عجیب از نیرنگی كه در قتل و پیكار بكار می‌برند. بنا به داستانی كه درباره شأن نزول این سوره وجود دارد، آیه مربوط به نخستین جنگی است كه پیامبر را با سران و اشراف قریش روبرو می‌كند. پیش از آن سران و اشراف قریش دست به قتل و غارت و آواره كردن مسلمانان می‌زنند، سپس آنها را از خانه و كاشانه خود بیرون می‌رانند. غارت شدگان بدون هیچ مال و اموالی به پیامبر پناه می‌برند. به علاوه این تنها كار سران اشراف قریش نبود. آنها اموال مصادره شده و به غارت گرفته شده را، و اموالی دیگر كه لابد از راه استثمار دهقانان توسط نظام اشرافیت بدست می‌آمد، در راه سد كردن دین خدا مصرف می‌كردند (همان سوره آیه ۳۶). یك روز مسلمانان مدینه و همانها كه غارت و آواره شده بودند، خبردار می‌شوند كه یك كاروان بزرگ از كالاهای سران و اشراف قریش، قرار است از شام به مكه عزیمت كند. خبر به پیامبر می‌رسد و پیامبر دستور می‌دهد كه به تلافی، دست به مصادره این كاروان بزنند. یك نفر از میان سران قریش از نیت و قصد پیامبر و یارانش مطلع می‌شود. ابوسفیان رئیس قبیله اشراف قریش فرمان می‌دهد كه یك نفر گوش‌های شتر خود را بریده و با لباس خونی به سمت شهر برود و با غوغا و هل هله به پا كردن، اعراب قریش را تحریك كند. او با این اقدام حدود ۹۰۰ نفر از جنگندگان را با تجهیزات كامل با خود همراه می‌كند. كاروان قریش دست به نیرنگ می‌زنند و بجای روانه كردن كاروان حامل كالاها، كاروانی كه تجهیز به قوای نظامی و جنگی است در مسیر روانه می‌كنند. پیامبر با یارانش شور می‌كند. عده‌ای می‌گویند كه به سمت كاروان حمله كنیم و عده‌ای دیگر می‌گویند كه اجازه بدهیم تا آنها بر ما وارد شوند. پیامبر رأی دوم را می‌پسندد و مجال می‌دهد كه كاروان آغاز كننده حمله و جنگ باشد. مجال وارد شدن، مجال خارج شدن را نیز، خداوند در اختیار قریشیان قرار می‌دهد. چنانچه در ادامه همان سوره آیه ۳۲ قرآن به پیامبر یادآور می‌شود، اگر از راهشان بازگشتند، آنها را به حال خود رها كنند و در تعقیب جنگ نباشند. اینجاست كه وقتی اراده‌ عده‌ای از سران اشراف به همراه اشرار و اوباشانی كه سرتا پا وجودشان به دروغ و فریب سران اشراف خود به تهییج آمده است، به قربانیان و غارت شدگان كه تنها می‌خواستند بخشی از حقوق از دست رفته خود را بازگردانند، حمله‌ور می‌شوند، چه راهی می‌ماند كه خداوند به آنان فرمان بدهد كه گردن آنها را بزنید، تا فتنه از میان برخیزد. بنابراین نه تنها منصفانه نیست، بلكه جوانمردانه هم نیست كه یك عبارت را از یك متن با وجوه سه گانه‌ای كه یادكردم استخراج كنیم و بطور انتزاعی مدعی شویم كه قرآن دستور قتل مشركان و كافران را صادر كرده است. اكنون بجای آن اشرار اشراف قریش، فضایی را تجسم كنید كه اشرار داعش بر ما و شما و فرزندانمان یورش ببرند و چنانكه با زنان و فرزندان ایزدیان كردند. آنها را در اوج گرمای تابستان روانه و سرگردان كوهها و بیابانها تفتیده عراق ساختند. خبر برسد كه كاروانی از اشرار داعش در حال حركت است. آنگاه از میان ما و شما، دلاور مرد دانا و مورد اعتمادی فرمان دهد، "اشرار داعش را هر جا دیدید با تیر بزید". ۱۴۰۰ سال نه، ۲۰ سال بعد زمان می‌گذرد. عده‌ای و یا بخش كثیری از جمعیت جامعه‌ای یا جوامع دیگر، به هر دلیلی هنوز نام داعش را بر پیشانی خود حمل می‌كنند. آیا عبارت "اشرار داعش را هر جا دیدید با تیر بزنید"، را به همین ترتیب تفسیر می‌كنید؟
در پایان به این دوست گرامی یادآور می‌شوم، با آن دسته از افرادی كه با كین و نفرت از دین یاد می‌كنند، چه جای گفتگویی باقی می‌ماند؟ با آن دسته از هموطنانی كه هر گاه نام دین و پیامبر به میان می‌آید، حالت تهوع پیدا می‌كنند، و از هر قسم آن حاضر به شنیدن هیچ استدلالی نیستند، و جز با نفرت و پرخاش و ناسزا، بابی برای بحث نمی‌گشایند؛ چه جایی برای گفتگو باقی می‌ماند؟ با آن دسته از افرادی كه از هم اكنون اگر مجال پیدا كنند، در ذیل همین مقاله، نویسنده را بدون هیچ اشاره‌ای به هیچیك از خطاهای او، و بدون هیچ اعتنایی به استدلال‌های او، به بدترین ناسزاها می‌آلایند، تا به مأموریت خود عمل كرده باشند، دیگر چه محلی برای گفتگو و پاسخ باقی می‌ماند؟


فهرست منابع: 
۱- به كتاب جامعه شناسی سیاسی جنبش‌های اسلامی نوشته دكتر حمید احمدی صفحه ۳۲ انتشارات دانشگاه امام جعفر صادق، مراجعه شود
۲- مقاله اسلام سیاسی و جنبش‌های اجتماعی اثری از همین قلم مراجعه شود
۳- به مقاله رویارویی با اسلام سیاسی، اثری از همین قلم مراجعه شود.
۴- به مقاله الهیات آزادی، اثری از همین قلم مراجعه شود
۵- به مقاله نكاتى پیرامون مقالات جلال ایجادى و یوسفى اشكوری، نوشته ف.م.سخن مراجعه شود.
۶- به مقاله داعش، اسلام و آقای یوسفی اشكوری، نوشته دكتر جلال ایجادی مراجعه شود.
این ویدو مربوط به مقاله آقای احمد فعل نیست


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر